به گزارش حلقه وصل، خاطرات 11 نفر از جانبازان سرافراز نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران (ناجا) و همسران فداکارشان به همت و قلم «جلیل امجدی» در کتابی با عنوان «سروقامتان» به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات محراب قلم منتشر و روانه بازار کتاب شده است.
نویسنده در مقدمه کتاب مینویسد: «کتابی که پیش روی خود دارید، حاصل ساعتها گفتوگو و دل سپردن به خاطرات روزهای از جان گذشتن و رفتن به سوی منزلگاه شهادت است. حدیث نفس است. روایت روزهای پرشور جوانی و به پیشواز خطر رفتن و به خطر انداختن سلامتی خود برای سلامتی جامعه است. روزهای زخم و درد است. روزهای حضور در آی. سی. یو و قرار گرفتن روی تخت عمل است. روزهای نگرانی خانواده، نزدیکان و یاران است. روزهای اشک و آه همسران و فرزندان جانبازان است. روزهای بی منتهای پرستاری و تحمل رنجهای جسمی و روحی همسران است. و همه اینها، روزهای خاطرات و مخاطرات است.»
این کتاب شامل دو جلد با نامهای «سروقامتان (1)» و «سروقامتان (2)» با شناسنامه مجزا است که در یک مجلد با عنوان کلی «سروقامتان» گردآوری و تنظیم شده است و حاوی زندگینامه و خاطرات یازده جانباز نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران است که همراه با آن خاطرات همسرانشان نیز نگاشته شده است.
«سروقامتان (1)» شامل زندگینامه پنج جانباز به نامهای نادر اکبری عربلو، رسول امامقلی زاده، حیدر بنائی، حمید جلیلپور و داریوش خدایی عنبران و «سروقامتان (2)» به زندگینامه و خاطرات شش جانباز به نامهای منوچهر خدیوفرد، رحمتالله عابدیدینه، علیاکبر کلانتری، علی عباس گودینی، سید نورخدا موسوی فرد و رضا هدیان متین و همسرانشان پرداخته است.
از مجموع یازده جانبازی که این مجموعه به آنان اختصاص یافته است، چهار نفر ساکن تهران و سه نفر ساکن ارومیه هستند. یک نفر در یزد، یک نفر در کرمان، یک نفر در خرمآباد و یک نفر در اردبیل سکونت دارند. هفت تن از این جانبازان، قطع نخاعی هستند و یک نفر سالهاست که در کما به سر میبرد و سه نفر هم جانباز از ناحیه چشم هستند و بینایی خود را از دست دادهاند. نکته دیگر اینکه تمامی این جانبازان، همسر اختیار کردهاند و همسران آنها به مراقبت و پرستاری آنان میپردازند و خود آنان نیز به خاطر مراقبتهای طولانی همسر جانبازشان، دچار مشکلات جسمی و روحی بسیاری شدهاند.
قسمتی از متن کتاب:
«خانهمان همیشه پر از کسانی بود که برای عیادت و احوالپرسی میآمدند. با وضعیتی که ایشان را آوردیم و گذاشتیم، همهی آقایان و نزدیکان گریه میکردند. زمانی که دلم میگرفت، میرفتم اتاق بالا، میگفتم یافاطمه زهرا کمکم کن. خودت کمکم کن. دیگر من نمیتوانم به مادرم بگویم، به خواهرم بگویم. این زندگی من است. چهکارش کنم. بالا میرفتم، گریه میکردم. بعد میآمدم سر و صورتم را میشستم و مینشستم. از عیادت کنندگان پذیرایی میکردم. همهی فامیلها بودند. مادرش هم بود. مادرش که به چشمش میدید که فرزندش زمین گیر شده، نفسش در نمیآمد.
او را هر روز همانطور که بچه روی چهار دست و پا راه میرود، فیزیوتراپ با کمک بچهها و دو خواهر شوهرم و خودم، روی چهار دست و پا راهش میبردیم. یکی از ما یکی از پاهایش را و دیگری پای دیگرش را تکیه میدادند و دیگران از هر طرف ایشان را راه میبردیم. تا ده دقیقه. بعد از ده دقیقه، باز میبردیم سر جایش. همین که میبردیم سر جایش، او میمرد و زنده میشد. به مادرش میگفتیم بروید اتاق دیگر. شما ممکن است تحملش را نداشته باشید.
«سروقامتان» در 600 صفحه مصور و 2200 نسخه به سفارش مرکز امور ایثارگران ناجا، توسط انتشارات محراب قلم منتشر شده است.