به گزارش حلقه وصل، این کتاب داستان زندگی یکی از آدم های عجیب روزگار ماست. کسی که بلد بوده قاعده معمول زمان را به هم بریزد و در هجده سالگی بیشتر از عرفای بزرگ خانقاهها و مجتهدین کهنسال حوزههای علمیه از زندگی درک و شهود داشته باشد. آن قدر که وصیت نامه و یادداشتهای روزانهاش هر مدعی فهم و کمالات و ایمانی را به فکر بیندازد که مگر این آدم چند سالش بوده؟
بدون تامل روی رفتارها و نوشتههای شهید محمد شمسی؛ جوان 18 ساله تبریزی با آن پایان باشکوه زندگیاش که اگر در غرب اتفاق افتاده بود تا حالا برایش فیلمها ساخته و رمانها نوشته بودند جلوه واقعی اش را نشان نخواهد داد.
در برشی از کتاب میخوانیم:
یک نفر شناکنان به طرفشان میآمد.
باورش نمیشد؛ ولی خودِ صمد بود. صمد با دیدن شرایط محمد به سرعت جلو آمد و جای یونس را گرفت.
- صمد تو رو خدا سرمو بکن زیر آب. این صدای لعنتی رو قطع کن.
صدای محمد آرام و بریدهبریده بود.
- لوس نکن خودتو! الان با یه چیزی گلوتو میبندم.
اما خودش هم میدانست که کاری از دستش برنمیآید. اشکهایش به پهنای صورتش آمد. یکی از عراقیها بیرون آمد و گلولۀ منوری شلیک کرد. تا چند ثانیه دیگر سطح آب مثل روز روشن میشد. دستش را به لبۀ خورشیدی تکیه داد و با دست دیگرش محمد را در آغوش گرفت. کتفش را گذاشت روی حنجره. صبر کرد منور نزدیک و نزدیکتر شود. دهان محمد درست کنار گوشش بود...
خورشید که غرق نمیشود روایتی متفاوت و خواندنی از زندگی شهید محمد شمسی در قطع رقعی و 184 صفحه به قلم توانای فائضه غفار حدادی، توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.
پیش تر از این کتابهای دیگری از این نویسنده جوان و خوش ذوق انقلابی، چون خط مقدم، یک محسن عزیز، دهکده خاک بر سر، سر بر خاک دهکده به نگارش در آمده که با استقبال خوب مخاطبین روبرو شده است.
علاقمندان جهت تهیه این کتاب و مجموعه آثار این نویسنده میتوانند از سایت رسمی انتشارات شهید کاظمی(nashreshahidkazemi.ir) و یا از سایت manvaketab.ir اقدام نمایند.