سرویس معرفی: به مناسبت نیمه شعبان و میلاد با سعادت منجی عالم بشریت امام زمان ارواحنا فدا گفتگویی داشتیم با حجتالاسلام مضفر سالاری نویسنده رمان «رویای نیمه شب» که جزو بهترین رمانهای عاشقانه با درونمایه انتظار و امام زمان(عج) است.
متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
جناب سالاری ابتدا در باره هدف و انگیزه نوشتن این کتاب مقداری توضیح دهید. چه شد که به فکر نوشتن چنین کتابی با چنین موضوعی افتادید؟
یک بار که متوسل به آقا شده بودم، گفتم: آقاجان! مرا به نوکری و سربازی بپذیرید! دوست دارم خدمتی کنم، هرچند کوچک باشد. چند روز بیشتر نگذشته بود که سیدی نورانی و خوش قیافه در کسوت روحانیت از مشهد آمد دیدنم. من کارمند دفتر تبلیغات قم هستم. آن موقع مسئول کتابخانه تخصصی ادبیات و هنر بودم. میان هزاران کتاب و دهها قفسه نشسته بودم که آقای سید جواد معلم، مؤدبانه و با لبخندی شیرین آمد و گفت: با جناب سالاری کار دارم. گفتم: خودمم. سعادتی است که شما با من کار دارید!
لبخندش عمیقتر شد و اجازه نشستن خواست. نشست و کتابی به نام « برکات وجود حضرت ولی عصر(عج)» را نشانم داد. گفت: در این کتاب، دویست و پنجاه تشرف معتبر را از کتاب «عبقری الحسان» تلخیص کردهام. به نظرم منبع خوبی است برای نویسندگان که در این زمینه، داستان بنویسند. رفتم تهران نزد آقای رحماندوست. گفت: برو قم و سراغ سالاری و ملامحمدی و بر و بچههای مجلات سلامبچهها و پوپک را بگیر. حالا آمدهام از شما دعوت کنم که بیایید و برای آقا بنویسید. قرار شد کتاب را بخوانم و ده تشرف را انتخاب کنم تا بر اساس آنها، ده داستان کوتاه بنویسم. به مولا گفتم: آقاجان! اگر معلم را شما فرستادهاید، خودتان هم دستم را بگیرید!
کتاب را خواندم و ده تشرف را انتخاب کردم. اولی را که مشغول شدم، تشرف ابوراجح حمامی بود. مثل نطفهای که رشد میکند و سلولهایش تصاعدی زیاد میشوند، طرح آن در ذهنم رشد کرد. زنگ زدم به مشهد و به آقای معلم گفتم: اگر مایل باشید رمانش را بنویسم. موافقت کرد و به این ترتیب «رؤیای نیمه شب» به آسانی و بدون پیشنویس و پاکنویس نوشته شد.
نیازسنجی شما برای تالیف این کتاب چگونه بود؟ یعنی چه نیاز و کمبودی را در این زمینه احساس می کردید که اقدام به نوشتن این کتاب کردید؟
امام زمان ارواحنا فدا، حجت خداست. هرچه راجع به ایشان بنویسیم، کم است. در واقع هرچه درباره دو ثقل و دو یادگار ارجمند پیامبر(ص) یعنی قران و اهلبیت(ع) بنویسیم و تبلیغ کنیم، کم است. همهی دین و معارف دینی ما حول این دو محور اصلی میچرخد و این دو محور، دو معجزهی جاوید پیامبر خاتماند. تمام مصیبت، گرفتاری و زمینگیر بودن مسلمین به سبب دوری از این دو بال است. داستان، مدیوم و رسانه بیمانندی است برای معرفتافزایی با تکیه بر احساس و حس زیباییشناختی. به جای صغرا کبرا کردن و اکتفا به استدلال خشک، داستان، نشان میدهد و شما را در فضایی قرار میدهد که موضوع را به زیبایی حس و لمس میکنید.
استدلال، چنین طراوت و ظرافتی ندارد. یک سوم قرانکریم، سرگذشت و داستان است. این الگوی خوبی است. از سویی فضای مجازی سنگری شده برای برخی از اخوانالشیاطین که در باره حضرت بقیهالله شبههافکنی کنند و جوانان را به وادی شک و تردید فرو ببرند. بنابراین پرداختن به آن حضرت با بیانی دلپسند و شیرین، یک ضرورت است. باید چنان از ایشان بنویسیم که جوانان ما خودشان را در محضر نورانی مولا ببینند و شبهات و القائات دشمنان اسلام و اهلبیت بر ایشان تأثیر نگذارد.
آیا برای شخصیتپردازی دختران این رمان تجربه و شناخت خاصی داشتهاید؟
اگر دختران این رمان تا حدی واقعی و ملموساند، این برمیگردد به شناختی که از آنها دارم. خودم عشق را تجربه کردهام. رمان زیاد خواندهام، فیلم زیاد دیدهام و روی شناخت و لمس کاراکترها و ارتباط حسی و عاطفی با آنها تمرین داشتهام. البته در این رمان به ریحانه و قنوا زیاد نزدیک نشدم. اصطلاحاً فاصله را حفظ کردم. قرار نبود یک رمان عاشقانه تمام عیار بنویسم. نمیخواستم حضور غیرمستقیم آقا را تحت تأثیر قرار دهد و آنچه هدف بود از یاد برود. عشق در این رمان به عنوان یک چاشنی استفاده شده است تا داستان را خواندنیتر کند. در این حد، موفق بودهام. منظورم این است که گاهی موضوع عشق، محوریت دارد و گاهی فرعی است. در این اثر، موضوع عشق، چاشنی و فرعی است. اگر در داستانی عشق، موضوعی فرعی باشد، همان مقدار هم باید به درستی تصویر شود تا به آنچه مد نظر بوده برسیم.
برای توضیح و توصیف شخصیت ریحانه و قنوا که عاشق هستند؛ یکی محجوب و متدین است و دیگری بیپروا و پررو، فکر میکنید موفق عمل کردهاید؟
ممکن است دو نفر عاشق باشند؛ اما عشقشان متفاوت و نقطه مقابل هم باشد. عشق ریحانه، عشقی مهار شده و پاک است. ریحانه چون پرهیزکار است، آن را مدیریت میکند. هر فرد متدینی باید هوا و هوس خود را کنترل کند. عشق لگام گسیخته، ابزار کار شیطان است. به این ترتیب عشق ریحانه، آسمانی است. آن را نردبان رشد خود قرار میدهد، نه وسیله سقوط و لجنمال شدن. او توکل میکند تا خدا اراده خودش را عملی کند. تدبیرش را در مسیر تقدیر الهی قرار میدهد. چنین عشقی به مذاق خواننده خیلی خوش مینشیند. چنین عاشقی یک قربانی نیست. در برابر معشوق وا نمیدهد و تسلیم نمیشود. از کسی فرمان میبرد که والاتر از عشق و معشوق است.
عشق قنوا اما زمینی است. عشق دختری است که هرچه اراده کرده، در اختیارش قرار گرفته. نوع برخوردی که او با هاشم دارد، برخاسته از همین منش است. عشق یک نازپرورده است نه عشق یک خودساخته. موضوع عام این رمان، عشق است. عشق به امام، عشق به جنس مخالف، عشق پدربزرگ به نوهاش، عشق به شناخت حقیقت، از جلوههای آن موضوع عام در این رمان است. عشق است که محبت و همبستگی میآورد. هستی، مظهر انواع عشق است که همه، نشانههایی از خدا به همراه دارند. با چنین دیدگاهی، عشق، مقدمهای است برای بهتر شدن و تعالی. من دوست دارم در هر کاری که مینویسم، جلوهای از آن را نمایش دهم. عشق، جوهر جذابیت و کشش است. هر نوع عشقی، بُرد ویژهای دارد و به همان اندازه ارزشگذاری میشود.
زلیخا عاشق یوسف است؛ ولی زمانی که با شوهرش رودررو میشوند، حاضر میشود معشوق را فدای خود کند. این کلاسِ پیشدبستانی عشق است. حضرت رباب، عاشق همسرش امامحسین(ع) است. وقتی بدن بیسر و برهنه امام و شویش را در آفتاب گرم کربلا میبیند، پس از آن تا زنده است، روزها در آفتاب مینشیند و به سایه نمیرود. این کلاس بالای عشق است که عاشق، خود را فدای یاد معشوق میکند. عشق هاشم چنین رنگ و بویی پیدا میکند. این از پرتو شناخت امام شکل میگیرد. به تدریج که امام را می شناسد، فداکارتر میشود. شناخت امام یعنی از خودمحوری به خدامحوری رسیدن. امکان ندارد کسی امام را درست بشناسد و عاشق و فدایی او نشود. بعد ثمره این عشق به همه میرسد. عاشق امام، میشود شمع راه دیگران. به هرچه گذر میکند، آن را به تلألو در میآورد.
با چه دیدگاهی وارد جهان داستان شدهاید؟
بحث دامنگستری در باره عشق وجود دارد و هر کس از منظر خودش به آن نگاه میکند. عشق آسمانی یعنی عشق زمینی به اضافه خدا. اگر هرچیز را در طول خدا و نه در عرض آن ببینیم، انسان از خاک پر میکشد و آسمانی میشود. سیرِ صعودیِ هستی یعنی همین؛ یعنی هر چیز تلاش میکند خود را به سوی خدا بالا بکشد. تا کششی از سوی معشوق حقیقی نباشد، چیزی به بالا کشیده نمیشود. عشق از این قاعده مستثنی نیست. عشق زمینی در نهاد خود میخواهد صعود کند و آسمانی شود. فطری است. البته موانعی وجود دارد که آن را زمینگیر میکند؛ اما اساسش استعداد آسمانی شدن دارد. کار شیطان، زمینگیر کردن عشق و هر نیاز فطری دیگر است. داستان عرصه چنین چالش و مقابلهای است. با این دیدگاه به جهان داستانم نگاه کردم.
آیا کتاب شما در حوزه کتب مهدویت قرار میگیرد؟
میگویند حضرت یوسف را که در مصر میفروختند، هر کس به فراخور، متاعی آورده بود تا آن دُرّ یتیم را بخرد. برخی بار شتری سکههای طلا و جواهرات آورده بودند. یکی هم بود که نام مشتریها و مبلغ پیشنهادیشان را ثبت میکرد. دید یک پیرزنی در صف خریداران ایستاده با سر و و ضعی فقیرانه. پرسید تو هم مشتری هستی؟ گفت بله. گفت چه آوردهای؟ پیرزن کلافی نخ با خود آورده بود که تنها داراییاش بود. آن را از کیسه در آورد و نشان داد. همه خندیدند و گفتند کسانی که این قدر طلا و جواهرات آوردهاند، امیدی ندارند که یوسف به آنها برسد، آن وقت تو امید داری که این کلاف نخ را بدهی و یوسف را بگیری؟ پیرزن گفت میدانم که آنچه آوردهام در حد یوسف نیست؛ اما دوست دارم نام من نیز در ردیف خریدارانش پبت شود. تردیدی ندارم که این کتاب به نوعی مهدوی است؛ ولی مهم این است که آن حضرت بپذیرند و مقبول واقع شود.
این کتاب به نظر خودتان چقدر در حوزه مهدویت و انتظار در بین مذاهب مختلف تاثیرگذار بوده است؟
از یکی شنیدم که دکتری از اهل سنت این رمان را خوانده و گفته منصفانه است و احترام اهل سنت در آن حفظ شده. چون داستان جذابی است و راوی آن، جوانی سنی است و سؤالاتی را مطرح میکند که همگانی است، تصور میکنم برای اهل سنت نیز جذاب باشد؛ هرچند من این رمان را برای شیعیان نوشتهام. مخاطبانِ هدف من کسانیاند که آقا را قبول دارند؛ ولی وجود ایشان را چندان جدی نمیگیرند؛ فقیرانی که صاحب گنجی شاهوارند و آن را گم کردهاند یا کسانی که گوهر شبچراغی دارند و از آن غافلاند و در تاریکی نشستهاند.