
سرویس حاشیه نگاری _ محمد محققی: محمدحسین مهدویان وقتی که فیلم «ایستاده در غبار» را با سرمایه سازمان فرهنگی-رسانهای اوج میساخت، همه احساس میکردند دقیقا میدانند که او از حاج احمد متوسلیان چه روایتی خواهد داشت. دورادور این قضاوتها و قصاصهای قبل از جنایت به گوش خودش هم رسیده بود، ولی مهدویان ایستاد و حرفی نزد تا پرده سینما از روایت او پردهبرداری کند. مخاطب مبارزهجوی جامعه سیاسی ما روایتها را هم خارج از جناحبندیها تحلیل نمیکرد. در مورد مهدویان هم مثل همیشه قضاوتش را کرده بود و هر جا که از مهدویان و ایستان او بر روی اصولش حرفی میشنید، بلافاصله واکنش نشان میداد و میگفت: مگر میشود سرمایه را از اوج گرفت و واقعیت را روایت کرد.
مهدویان ایستاد تا روز موعود فرا رسید و وقتی پرده سینما بر روی روایت او نور انداخت، همه فیلمی را دیدند که همه چیزش عجیب، نو و غیر معمولی بود. تصاویر بازسازی شده فیلم بهقدری واقعی بهنظر میرسید که مخاطب وقتی این تصاویر را در کنار صداهای واقعی فیلم قرار میداد، با خود میگفت که شاید بخشی از این تصاویر هم واقعی باشد. اما غیرمعمول بودن روایت مهدویان به همینجا ختم نمیشد. او در فیلم ایستاده در غبار یک روایت بهشدت زمینی از حاج احمد متوسلیان ارائه کرد و در این فیلم احمد متوسلیان اینقدر باورپذیر و قابل لمس بود که باورش برای مخاطب از پیش قضاوت کرده جامعه ما سخت باشد. لذا وقتی آوازه روایت مهدویان در شهر پیچید، بودند کسانی که با دیدن فیلم هم حاضر نبودند از قضاوت خود کوتاه بیایند و میگفتند: به او اجازه دادند که این روایت را داشته باشد.
ماجرای شگفتیسازیهای مهدویان تازه شروع شده بود. برای همین این کارگردان جوان هوشمندانه قهرمانِ ایستاده در غبارش را برای روایت «ماجرای نمیروز» هم حفظ کرد. مهدویان در فیلم ماجرای نیمروز با نشان دادن بیتابیهای هادی حجازیفر برای عملیات کردنهای بیترمز، خطا کردنهای پیاپی انقلابیون و دوری از فرض بری بودن آنها از خطا و اشتباه و از همه مهمتر زیرک و صاحب عقل نشان دادن منافقین و عمق نفوذ آنها، خود و فیلمش را از یک روایت کلیشهای ایدئولوژیزده دور کرد. برای همین بعد از اکران این فیلم در جشنواره همه جا حرف از ماجرای نمیروز او بود.
ماجرای نیمروز یک روایت سینمایی از برههی حساس و پرآشوب دهه 60 جامعه معاصر خودمان است. روایتی که اینقدر شورانگیز و پلیسی-معمایی است که منِ مخاطب حتی اگر هیچ اطلاعات تاریخی از 30 خرداد تا 19 بهمن 1360 هم نداشته باشم، با خودش همراه میکند و به هیجان میآورد. برای همین من بهعنوان مخاطب با دیدن این فیلم به دنبال صحتهای داستانهای روایت شده با آنچه در آن دهه گذشته نمیگردم یا دنبال کشف نگاه حکومتی داشتن یا نداشتن این فیلم نیستم و ماجرای نمیروز را فارغ از نسبتش با تاریخ و واقعیت و بهعنوان سینما میپذیرم و با آن همراهی میکنم.
با این وجود ماجرای نیمروز یک روایت چند لایه دارد و نشان میدهد که محمدحسین مهدویان کارگردانی دارای اصولی است و روایتش از اتفاقات تاریخ معاصر مستقل از جناحهای سیاسی تعریف شده در جامعه ماست. او سعی نمیکند در فیلمهایش تحلیل جناحی کند و برای همین همه احساس میکنند که با روایتش نسبتی دارند. منظورم از نسبت داشتن همه با ماجرای نیمروز، به معنای نسبیگرا بودن کارگردان در روایتش نیست. چراکه مهدویان در فیلمش قهرمان و ضدقهرمان دارد و بین این دو ارزشگذاری میکند.
در این فیلم ریاکاری و نفاق نقش مهدی پاکدل بهعنوان ضدقهرمان بهشدت باورپذیر است. ضدقهرمان اینقدر خوب تعریف شده که مخاطب باور میکند که ریاکاری او کشف نخواهد شد و با میزان نفوذ او را در جمع انقلابیون همراهی میکند. ازطرفدیگر، قهرمان این فیلم را باید در بین انقلابیون جستجو کرد. خود من بعد از دین فیلم هرچه تلاش کردم که بین انقلابیون اولویت بگذارم و یکی را بهعنوان قهرمان انتخاب کنم، نتوانستم. چون همه به اندازه خودشان قهرمان بودند. برای همین است که بعد از تماشای فیلم اسمی خاصی از شخصیتها در ذهن مخاطب نمیماند و مخاطب بیشتر درگیر چگونگی بازگشایی گرههای ماجرای نمیروز میشود. با این وجود من اعتقاد دارم که این نقش هادی حجازیفر بود که به روایت فراجناحی مهدویان قوت میبخشید و «ماجرای نیمروز» را قهرمان سینمای بدون آرمان و دغدغه امروز ما میکرد. برای همین امروز ما شاهد هستیم که همه جا حرف آنهاست.