
سرویس معرفی: روزهای آخر ماه صفر دلهای همه شیعیان خصوصا ایرانیان عاشق اهلبیت(ع) روانه مشهدالرضا میشود و با کبوتران حرم سلطان عشق به عزای آقای ایران به عزاداری مینشیند، به همین مناسبت بسته شعری آماده کردهایم که در ادامه تقدیم مخاطبان میشود.
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچهها را
قرار است امشب جوادم بیاید
قرار است امشب شود طوس، مشهد
شود قبلهگاه غریبان مزارم
اگر چه غریبی شبیه حسینم
ولی خواهری نیست اینجا کنارم
به دعبل بگو شعر کامل شد اینجا
«و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش
بگو این نفسهای آخر هم اشکم
روان است از بیت کرب و بلایش
از آن زهر بیرحم پیچیدهام من
به خود مثل زهرای پشت در از درد
شفا بخش هر دردم از بس که خواندم
در آن لحظهها روضهی مادر از درد
بلا نیست جز عافیت عاشقان را
تسلای دردم نگاه طبیب است
من آن ناخدایم که غرق خدایم
»رضا»یم، رضایم رضای حبیب است
شرابش کنم بس که مست خدایم
اگر زهر در این انار است و انگور
کند هر که هر جا هوای ضریحم
دلش را در آغوش میگیرم از دور
شدم آسمان، پر کشد تا کبوتر
شدم دشت، تا آهو آزاد باشد
شدم آب، تا غصهها را بشویم
میان حرم زائرم شاد باشد
اباصلت آبی بزن کوچهها را
به یادِ سواری که با ذوالفقارش
بیاید سحر تا بگردند دورش
خراسان و یاران چشم انتظارش
قاسم صرافان
****
من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند
به چه مقدار به زائر بدهم فکر کند
از شما خواستن عشق است، ضرر خواهد کرد
هر که در وقت گدایی به رقم فکر کند
بهتر این است که زائر اگر آمد به حرم
دو قدم عشق بورزد سه قدم فکر کند
به کف صحن به گنبد به غم گوهرشاد
زیر این قبه به هستی به عدم فکر کند
به دو گلدسته دو تا ساق به دوش گنبد
به رواقی که شده پیش تو خم فکر کند
به چرا سال گذشته دو سه بار و امسال-
فقط این بار... به این قسمت کم فکر کند
به خودش... نه به کسانی که به یادش آمد
چون که در آینه کاری حرم فکر کند
موقع دست به سینه شدن و عرض سلام
کربلایی شده هر کس به علم فکر کند
چون که از باب جواد تو کسی داخل شد
خنده دار است که دیگر به قسم فکر کند
دیر وقتی ست که تا در حرمت دم بدهد
جای دم حضرت عیسی به دو دم فکر کند
بهترین نوع زیارت شده این که امشب-
هم کسی گریه کند پبش تو هم فکر کند
مهدی رحیمی
****
اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه های رضایی شکسته باش
در کوهسار گنبد و گلدسته های او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش
وقتی به گریه میگذری در رواق ها
سهم تمام آینه هایی شکسته باش
هر پاره ات در آینه ای سیر میکند
یعنی اگر مسافر مایی شکسته باش
اینجا درستی همگان در شکستگی است
تا از شکستگی به در آیی شکسته باش
در انحنای روشن ایوان کنایتی است
یعنی اگر چه غرق طلایی شکسته باش
آنجا شکستی طلبیدند و آمدی
اینجا که در مقام فنایی شکسته باش...
حسن دلبری
****
شان تورا به شیوه ناز آفریده اند
ذاتا مرا برای نیا زآفریده اند
بیخود به سوی کوی تو من رو نمی کنم
این قبله را برای نماز آفریده اند
جزاینکه هر کجا بتوان یا رضاشنید
خورشید را برای چه باز آفریده اند
گاهی فراز قربم وگاهی فرود بعد
این راه را نشیب وفراز آفریده اند
پیوند ما و تو زازل تا ابد بود
این رشته را چقدر دراز آفریده اند
ما را غلام حلقه به گوشت ولی تورا
مولای خوب و بنده نواز آفریده اند
شعریم و پشت ظاهر ما معنی دگر
مارا زمستعار مجاز آفریده اند
رضا جعفری
****
نیلیترین رنگها بر پیکرش بود
معلوم بود امروز روز آخرش بود
معلوم بود آقای ما را زهر دادند
وقتی که می آمد عبایش بر سرش بود
دستی به پهلوی پر از درد خویش داشت
بر شانه دیوار دست دیگرش بود
دختر ندارد تا که دستش را بگیرد
پس لااقل ای کاش آنجا خواهرش بود
پا شد خودش را جمع کرد اما زمین خورد
این ضعف خیلی مایه درد سرش بود
اصلاً زمین خوردن برای او طبیعی است
از بس که دنبال صدای مادرش بود
در حجره بی فرش خود افتاده بود و
تصویری از گودال در چشم ترش بود
می گفت یا جدا چرا خاکت نکردند
حتی کفن بر جسم صد چاکت نکردند
علی اکبر لطیفیان