به گزارش حلقه وصل، محمدقائم خانی،نویسنده در یادداشتی اینستاگرامی نوشت:
داستایفسکی درباره ادبیات مدرن روسیه گفته بود که از زیر شنل گوگول بیرون آمده. برای تقارن، رضا امیرخانی هم درباره ادبیات بعد از انقلاب، حداقل درباره بخش مهمی از آن گفت که ما همه فرزندان زن زیادی جلال هستیم. مشکل همین جاست که ما بچه های زن زیادی آل احمد هستیم نه فرزندان سیمین دانشور.
هرچند توی سنگی بر گوری به خودش پیچید تا معضله عقیم بودن خودش را روایت کند و آخر سر هم بالای سر قبر عمه بی دم و دنبالهاش رسید به نهیلیسم که حداقل آزاد است برای بریدن سنت و بی خیال شدن آینده؛ خرسند شد که اصلا بچه ندارد تا مثل بقیه شری به شرور این عالم اضافه کند، اما هیچ کدام اینها درد ابتر بودن را تسکین نمیبخشد.
در عوضِ جلال، دیگرانی در دهه شصت بچهدار شدند حسابی. همین طور نویسنده از قِبلِ ایشان درآمد به اصطلاح برابریطلب یا آزادیطلب. آنها هم بچهدار شدند تا آن دو نویسنده را تکثیر کرده باشند اما دریغ که نه تنها بهتر از ایشان زاده نشد، یکی از یکی ضعیفتر شدند و آثار ناقصتر.
من افسوس میخورم که فرزند ترکیبی یکی از این دو جریان هستیم. نیای ادبیام هردوانه این دو نویسنده هستند و مادر ادبیام آزمایشگاهِ کلاس و کارگاه. ای کاش من نوه یا نتیجه فرزند(ان) ادبی جلال و سیمین بودم. هرچند آن موقع نمی دانستم با خاطره آن صحنه عمل انحراف دهانه رحم چه کنم.
من آن دنبالهای هستم که آرزو دارد پدر ادبیاش جلال و مادرش سیمین بود، نه این که به زور خودش را در بهترین حالت فرزند زن زیادی جلال بداند. راستی زن زیادی جلال که بود؟ یک اروپایی هست توی سنگی بر گوری که جلال چشم به راه تخم و ترکه بیرون آمدهِ از رحم او بوده. فرزند سیمین بودن شرف دارد به فرزند این زن اروپایی بودن، حتی اگر ماجرای آن دکتر پیر هر روز روحش را بیازارد.
ای کاش ما فرزندان پنج داستان و سووشون بودیم. نه شازده احتجاب، نه سلوچ. ای کاش جای خالی سلوچ با پسری پر می شد که هوس بالا رفتن از گلدستهها را داشت. ای کاش زری مادرمان بود نه مرجان، و نه فخری.