به گزارش حلقه وصل، نشست نقد و بررسی رمان «ملاقات در شب آفتابی» به قلم علی موذنی که در پنجمین پویش مطالعاتی «روشنا» به مخاطبان معرفی شده است با حضور نویسندگان، منتقدان و اهالی رسانه در فضای مجازی برگزار شد.
این نشست هشتمین از سلسله نشستهای مجازی نقد کتاب است که در آن احسان رضایی، وجیهه علیاکبری سامانی، حاتم ابتسام و میثم رشیدی مهرآبادی مشارکت داشتند و سخنانی در باب کتاب عنوان کردند.
*شیوه روایت داستان شیوه نو و جذابی است
وجیهه علیاکبری سامانی در این نشست گفت: به نظرم اولین نکتهای که در این اثر به چشم میآید شیوه روایت داستان است که در زمان نگارشش شیوه نسبتا نو و البته جذابی بوده است. با اینکه حضور پررنگ راوی، یا همان "کریم صفایی" در اثر به چشم میخورد و باید آزاردهنده باشد؛ اما به دو دلیل این حضور و دخالت مستمر در خواننده زدگی ایجاد نمیکند: اول این که نویسنده از همان ابتدا تکلیفش را با مخاطب مشخص کرده که مثل سایر داستانها بیرون از اثر تنها به نظاره عملکرد شخصیتهای داستان و بیان اتفاقات نمینشیند و ابایی هم از پررنگ شدن نقش و هدایتش در ماجرا ندارد، از طرفی دیگر این حضور و دخالت مستقیم را در قالب راوی ماجرا یعنی "کریم صفایی" پی ریزی کرده که اتفاقا شخصیت پردازی خوب و باور پذیری دارد که شعار نمیدهد، نقش بازی نمی کند، آدم رک و شفافی است، خود سانسوری ندارد حتی در بیان جزییات زندگی شخصی و مشاجرات و اختلافاتش با همسرش. این احساس در خواننده ایجاد نمیشود که این نویسنده است که حرفها و نظراتش را به او دیکته میکند، بلکه از همان ابتدا با پردازش خوب شخصیت راوی، خودش را پشت سر او پنهان میکند.
وی افزود: از طرف دیگر "کریم صفایی" کلیت قصه را روایت میکند. وارد جزییات فقط در حد لازم شده و حشو و زواید کلیشهای و شعاری این دست کارها را به خوبی گرفته است. حتی از آوردن اشخاص ناکارآمد پرهیز میکند. چنان که در بازگویی روایت جانباز "حسینی" خیلی ساده و صریح میگوید که چون این ماجراها را قبلا بیان کردهام، الان نیازی به تکرار ندارد و از روی شان رد میشود تا به اصل موضوع برسد. در حالی که برای ایجاد انتظار و تعلیق در خواننده، میتوانست ماجرای دوم را هم با کش و قوس و جزییات مطول و حوصله سربر بیان کند و اثر را هم کش بدهد.
نویسنده رمان تقدیر شده «آن مرد با باران میآید» گفت: البته برخی جاها نویسنده از این اصل تخطی کرده و قسمتهای حدیث نفس راوی، در بیان اختلاف نظر و دعواهای نویسندگان با ویراستاران، یا قسمتهایی که راوی مستقیما با خواننده وارد بحث میشود، قدری مکرر، مطول و خسته کننده شده است. البته پیاده کردن نوارها به این شکل و شروع کار کریم صفایی و بعدتر حضورش به عنوان بازنویس اثر، در واقع فرمی است که نویسنده هوشمندانه انتخاب کرده تا داستان با فرم و ساختار جذاب و خلاقانه شکل بگیرد.
*انتخاب این رمان در طرح «روشنا» جای تعجب داشت
میثم رشیدی مهرآبادی در ادامه این نشست گفت: چند نکته ای را در باب داستان «ملاقات در شب آفتابی» آماده کردهام که تقدیم میکنم. اولین نکته، تعجب از انتخاب این کتاب برای یک پویش مطالعاتی بزرگ مانند روشنا است. کتابی که حدود 20 سال پیش نوشته شده و ادبیات و نوع نگاهش، مناسب همان سالها بوده است. اوایل دهه 70 اگر چه فاصله زیادی از دوران جنگ تحمیلی نگرفته بودیم اما اطلاعات محدودی از ظرافتهای این نبرد در دست بود و هنوز رزمندگان و بازماندگان این جنگ، آنچنان که باید و شاید به سلاح قلم، آراسته نشده بودند. متون کمی درباره سبک زندگی نوشته شده بود و کتابهایی به قوت کتابهای امروز که حاوی خاطرات ناب و جذاب دفاع است، در دسترس نبود. شاید همین خلأ و کمبود باعث میشود که کارشناس ممیزی کتاب در ارشاد با دیدن این داستان، آنگونه منقلب شده و اشک از گونههایش ببارد که به تعبیری از خود بی خود شده و مجوز نشر کتاب را در لحظه صادر کند.
وی افزود: ذکر این نکته به معنای نادیده گرفتن ویژگیهای این داستان در زمانه خود نیست. بی شک در آن سالها، میتوان چنین بازخوردهایی را نیز شاهد بود؛ اما امروزه با توجه به گسترش مکتوبات در زمینه دفاع مقدس و انتشار کتابهایی به مراتب قویتر و خواندنیتر، انتخاب این کتاب برای یک پویش سراسری، آن هم برای مخاطب سختپسند امروزی جای تعجب دارد.
این کارشناس رسانه در ادامه گفت: قلم علی موذنی نه تنها در آن سالها که حتی در آثار متأخر او نیز قلمی معمولی است. مثلا در رمان «خوش نشین» او که همین اواخر از سوی انتشارات عصرداستان با کیفیتی خوب به چاپ رسیده بود هم نمیشد پیشرفت قابل توجهی نسبت به قلم او در داستان ملاقات در شب آفتابی حس کرد. من «ملاقات در شب آفتابی» را داستان کوتاهی میدانم که با ورود شخصیتهایی بیکارکرد، بر حجمش افزوده شده تا به حجم یک کتاب مستقل برسد. اساسا رمان، حاصل زندگیهای پر هیاهو، ماجراهای پیچیده و سرگذشتهای پرفراز و نشیبی است که حداقل در حجم نیز به حدی میرسد که بتوانیم نام آن را رمان بگذاریم. این در حالی است که «ملاقات در شب آفتابی»، داستان کوتاهی است که دو شخصیت اصلی دارد که آنها هم دو رزمنده معمولی در گوشهای از صحنه بزرگ جنگ هستند.
رشیدی مهرآبادی گفت: از این موارد کلی که بگذریم به برخی موارد ریزتر نیز برمیخوریم: استفاده نویسنده از نشانههایی که در آن دوران (آغازین سالهای دهه 70) در بین مردم، شناخته شده نبوده و یا لااقل فراگیر نبوده، جای سئوال دارد. استفاده از «پیپ»، «سوارکاری» و «کاناپه»، با فضای داستان در آن روزها اصلا سنخیتی ندارد و خواننده را برای بازسازی فضای موجود، دچار سردرگمی میکند. همکلامیهای نویسنده با ویراستار در میانه داستان، گاهی آنقدر طولانی است که حوصله را سر میبرد. این همکلامیها، نه داستان را پیش میبرد و نه آنقدر قوی است که مثلا وجه ادبیاش بچربد. گاهی هم به شدت دچار شعارزدگی میشود و آن صفحات از کتاب را به حد یک مقاله ساده دانش آموزی تقلیل میدهد.
او اضافه کرد: عدم استفاده از لحن مناسب برای جانبازان این داستان، باورپذیری متن را به شدت کاهش داده است. خواننده از روی گفتههای جانباز کیانی و جانباز حسینی، به سطح سواد، فرهنگ، شعور اجتماعی و ... آنها پینمیبرد. گاهی نیز انتخاب جملات، آنقدر با سکته و دست انداز است که آدم باورش نمیشود این جملات از دهان یک جانباز با آن حال و هوا صادر شده باشد و در نهایت نویسنده در ابتدای داستان، واقعی بودن شخصیتهای داستانش را از قول کریم صفایی بیان میکند، که معلوم نیست خود او شخصیتی حقیقی است یا مجازی. این نکته، باورپذیری داستان را تا حد زیادی زیر سئوال می برد.
سامانی در ادامه گفت: بله در این مورد با شما هم عقیدهام. ذکر این توضیح در ابتدای اثر: "کلیه اشخاص این کتاب خیالی نیستند و مولف بر خود واجب میداند که نشانی و شماره تلفن اشخاص حقیقی کتاب را در اختیار خوانندگان علاقهمند به ماجراهای واقعی قرار دهد" باعث ایجاد شک و تردید در واقعی یا تخیلی بودن اثر میشود. چرا که معمولا این توضیحات توسط نویسنده یا ناشر در ابتدای کار میآید که توضیحی اضافی بر اصل داستان است و معمولا حقیقی است. اما اینجا با ذکر نام "کریم صفایی" یعنی راوی و شخصیت اصلی اثر، باعث سردرگمی در مخاطب می شود. در واقع ترفند نویسنده این بوده که داستان با این جملهها شروع شود تا واقع نمایی اثر موثرتر شود، اما در واقع آدرس نادرست و اشتباه اندازی به مخاطب داده است.
*روایت و زاویهدید «ملاقات در شب آفتاب» چشم من را گرفت
حاتم ابتسام از منتقدین ادبی در ادامه این نشست گفت: بیشتر از هر چیز فرم این اثر چشم من را گرفت؛ ترکیبی و نوآورانه؛ نوآور در روایت و انتخاب زاویه دید. ترکیبی از زندگینامه خودنوشت، زندگینامه دیگرنوشت و مصاحبه که همگی در قالب داستانی بلند گنجانده شدهاند. در این میان ترکیبِ تضاد زیستِ راوی با شخصیتهایی که روایت میشوند به علاوه نوعی فاصلهگذاری برشتی، اثر را در مرحله فرم به یک وجهه خاص رساندهاند و مخاطب را به چالش میکشند. چالشی که در واقع ابتدا برای راوی رخ داده و با این فرم با مخاطب به اشتراک گذاشته میشود. اما همین ترکیبی بودن فرم اثر، نهتنها باعث به سختی افتادن نویسنده شده (که نتیجهاش ضعف در بیان جزئیات است) بلکه باعث دورشدن مخاطب از همذاتپنداری میشود. دیگر نقطه قوت اثر انقلابی است نرم که نه در راوی، بلکه در همسر او رخ میدهد.
وی افزود: تنها شخصیت کتاب که فراز و فرودی داستانی و دراماتیزه داشت همسر راوی است (پروین)، انقلابی که شروعش را با گریه او در انتهای داستان دیدیم.
*از نظر فرم با داستان پختهای مواجه هستیم
احسان رضایی نویسنده و منتقد ادبی در ادامه گفت: من اول عرض کنم که بر خلاف آقای رشیدی، قلم جناب موذنی را دوست دارم، سالها پیش یک داستان کوتاه از ایشان خواندم با عنوان «دلاویزترین»که هنوز هم مزهاش زیر زبانم است. اما در مورد خود این کتاب؛ نویسنده از سه خط داستانی موازی استفاده کرده است: داستان زندگی کریم صفایی، داستان جانباز حسینی و جانباز کیانی که خیلی خوب در نهایت سه تا خط را به هم مرتبط کرده است. یعنی از لحاظ فرم، به نظرم با داستان پختهای مواجه هستیم.
وی افزود: اما از لحاظ لحن و شیوه روایت، داستان فراز و فرود زیاد دارد. همان طور که سایر دوستان هم گفتند، بخش هایی از داستان که مربوط به روایت اول شخص کریم صفایی است، معمولا طولانی و حوصله سر بر است. مثلا در بخش اول، دو فصل 3 و 4 میتوانند راحت حذف شوند، بدون اینکه هیچ اتفاقی بیفتد، به علاوه شخصیت پردازی کریم صفایی هم ایراد دارد. مثلا او بارها تاکید میکند که دوست دارد درسهای نویسندگی یاد بگیرد، مثلا بخش 3 فصل 5 به یک تمرین نویسندگی بامزه شبیه است. اما هیمن آدم، خیلی نقاط عامیانه حرف میزند. مثلا در صفحه 11 میخوانیم که وقتی میفهمد نواری به او داده شده که بقیه نوار پیاده کنها، قبولش نکردهاند میگوید: «شاید من هم اگر میخواستم از سر سیری کار کنم، نوار را پس میدادم و نوار دیگری میگرفتم، اما فقری که چهرۀ خود را به شکل دیوانگان ژنده پوش پیادروها به من مینمایاند، باعث میشد تا نامفهومی کلمه یا جملههای نامشخص جانباز ریاحی را بر تصور فقر ترجیح بدهم و به اتفاق زن و بچهها بارها به یک کلمه یا جمله گوش دهیم تا منظور او را بفهمیم». خب عبارت عامیانه زن و بچه، تناسبی با تصور عاقبت فقر به شکل دیوانگان ژنده پوش کنار پیاده رو ندارد. در مجموع، بخشهایی از کتاب که روایت جانبازان است، داستان جاندارتر و سریعتری را شاهد هستیم تا بخشهایی که با کریم صفایی مواجه هستیم، این ناهمگون بودن بین لحن خطوط مختلف داستان، شاید ایراد اصلی کتاب باشد.
*نثر داستان ساده و بیتکلف است
سامانی یادآور شد: در مورد نثر داستان هم بنده به یک نکته اشاره کنم: نثر داستان ساده و روان و بدون تکلف است. اما از ص ٧٨ به بعد که حجت با اکبر حسینی در خط رو در رو میشود، ناگهان نوع دیالوگهایش تغییر پیدا میکند و سنگین و شاعرانه میشود و خواننده درک نمی کند چرا در آن شرایط بغرنج و ساعات ابتدایی نابینایی حجت که طبیعتا باید حال روحیاش با هر درجه از عرفان و کمال؛ ترکیبی از یاس و ترس و وحشت و درد و بلاتکلیفی باشد، چرا باید آن قدر کتابی و سنگین با حسینی صحبت کند.
*نوعی روانکاوی شخصیت با عینک داستان
ابتسام گفت: نثر جناب مؤذنی نثرِ در خدمتی است ولی در این کار به علت رفت و برگشتهای روایت کمی از دست دررفته و اگر اضافهگوییها را نادیده بگیریم با توجه به فرم کار نثر قصهگویی است. بعضی تصویرسازیها و اصطلاحات عجیب و نچسب هستند و این را از واردنشدن نویسنده به جزئیاتِ فضاها میدانم؛ نویسنده بیشتر بر تحول شخصیتها از نظر روانی تکیه کرده است تا ترسیم جزئیات دیگر. نوعی روانکاوی شخصیت آن هم با عینک ادبیات داستانی در این کار دیده میشود که میتواند کتاب را به تمرین شخصیتپردازی برای نوآموزان داستاننویسی تبدیل کند. اینکه چه شد فلانی اینگونه شد و چگونه میشود کاری کرد که تغییر و تحول یک فرد منطقی به نظر برسد؟ تلاش نویسنده بر این کار سوای اینکه مهارت او را نشان میدهد کار را تبدیل به یک گزارش روانکاوانه کرده است.
وی افزود: گزارشی که با ورود راوی و اضافهگوییهایش مخاطب را دچار تردید میکند که داستان میخوانم یا مصاحبه یا چه؟ و البته همین مخاطب را بیشتر به فکر درباره این شخصیتها و واقعی یا خیالیبودنشان وادار میکند که شاید هدف نویسنده هم همین باشد. آنطور که از متن برمیآید روانکاویِ راوی مهمتر از روانکاوی شخصیتهاست؛ با اینکه فرصت کمتری دارد ولی بیشتر شاهد افشای درونیات او هستیم این افشای درونیات هم یکدست نیست گاهی شعاری گاهی ادیبانه گاهی هم شبیه درددل یک فرد عقبمانده است.
سامانی گفت: مثلا در مورد "پروین" اصلا آن تحول پایانی اثر با شخصیتی که راوی در طول کار به ما نشان داده، منطبق نیست و مشخص نمیشود چطور و چرا یکباره خصومتهایش علیه همسرش محو میشود و با روی خوش از مهمانانش پذیرایی میکند. اگر در خلال روند ماجرا و درگیری راوی با ماجرا، پروین هم حضور داشت، شاید آن انقلاب نهایی باورپذیر میشد. یا در بحث شخصیت پردازی جانباز اول "حجت کیانی" پرداخت داستانی، شروع خوبی دارد و برای خواننده به درستی ملموس و باورپذیر است. آشنایی و نزدیکی او با شهید گنجی و سیر تحولات روحی که در او شکل میگیرد. تا بعد از شهادت حسام، که عازم جبهه میشود، این روند بسیار معقول و باورپذیر است. اما از ص ٦٣ به بعد که راوی از روی متن نوارهای پیاده شده پرش میکند، تا شروع عملیات دوم، مشخص نمیشود چه مدت زمانی میگذرد.
وی افزود: حجت تازه سال اول دبیرستان را تمام کرده که قدم به محیط جبهه میگذارد. اما سیر بلوغ و پختگی قبل و بعد جبههاش خیلی متفاوت است. بار دوم حضور او در عملیات، ناگهان با نوجوان ١٦-١٧ ساله ای مواجه میشویم که خیلی راحت به مجروحیتش فکر میکند و نگاهش به اهدای اعضایش آن طور عارفانه است. سیر این تغییر و تحولات روحی در حجت یکباره شکل می گیرد و کمی زودهنگام است. از طرفی حجت ١٦-١٧ سال دارد و جانباز حسینی یک مرد پخته متاهل ٢٨ ساله است، اما در تعامل و دیالوگ و رفتارهای بین این دو، شخصیت حجت خیلی پخته تر و عارف تر از حسینی پرداخت شده، بدون اینکه مقدمه و زمینه اش از قبل چیده شده باشد.
این منتقد ادبی گفت: حتی با وجود اینکه حجت چشم هایش را از دست داده و این برای هیچ انسانی در هیچ رده سنی و موقعیتی مساله کم و کوچکی نیست، این حجت است که به حسینی امید میدهد و ایده حرکت و کار سخت بر دوش کشیدن و حرکت در تاریکی و... همه از سوی حجت است. این حجت است که به حسینی گوشزد می کند "مومن که ناامید نمی شود" و در ادامه با وجود به خواب رفتن حسینی، مشخص نیست چطور به درستی مسیرش را ادامه می دهد و این ها قدری پیرنگ اثر را دچار ضعف می کند.
او اضافه کرد: جایی هم به باز شدن چشم دل و حس ادراک قوی حجت اشاره شده تا جایی که مثلا به فرد مصاحبه کننده می گوید " ریش کوتاه به شما نمی آید! " جزو مسائلی است که خارج از چهارچوب روایت ساده و بی تکلف ماجراست. یعنی به همان اندازه که عنصر پررنگ "تصادف" این ماجرا که در بسیاری از داستان ها مثل وصله ای ناهمگون توی ذوق می زند، در اینجا ملموس و باورپذیر شده است، به همان اندازه به خاطر ساختار و سبک خاص روایت و راویِ این اثر، با این بخش از شخصیت جانباز "کیانی" و دیدن او در عین نابینایی، نمی توان ارتباط گرفت.
*ملاقات در شب آفتابی میتوانست به اثری ضد زن تبدیل شود
رضایی در ادامه در ارتباط با سخنان سایرین گفت: احسنت، شخصیت همسر راوی، به شدت شخصیت منفی ترسیم شده که به یکباره و بدون دلایل منطقی و قابل قبول برای نویسنده یکباره تحول میشود. در واقع اگر ما شخصیت همسر جانباز کیانی را نداشتیم، رمان تبدیل به یک اثر ضد زن میشد.
سامانی گفت: دقیقا از همان ابتدای داستان، راوی یا نویسنده یا همان کریم صفایی، شمشیر را علنا علیه زنان از رو بسته! و به نظرم این مرزبندی بین همسران جانباز و همسر یک فرد عادی و چنین سیاه و سفید نشان دادن مطلق شان، اصلا درست نیست و ضربه بزرگی به پیرنگ زده است.
ابتسام در ادامه گفت: درباره همسر راوی دو سه نکته مغفول ماند،ما روایتی یکطرفه از او میخوانیم چه بسا این برداشت اغراقآمیز باشد. اما در جایی که واقعه نمایشی توصیف میشود مثل گریهکردن زن دیگر مطمئنیم که خود اوست. مسائلی که در انقلاب او (بهتر است بگوییم شروع انقلاب او) مؤثر بوده در داستان نقل شده است. یکی تعویض خانه که به گفته راوی در روحیه او اثر مثبتی گذاشته، دیگر اینکه مرد مدتی است که پول بیشتری در میآورد و از همه مهمتر کنجکاوی یک زن برای همدلی در چنین ماجرایی کافی است تا او از ترشرویی به خوشرویی تغییر استراتژی بدهد.
رضایی گفت: این نکات اما خیلی فهرستوار بیان شده و کریم صفایی بر خلاف نکات دیگری که آن همه رویش مکث و کنکاش میکند، این موضوع را به اجمال برگزار کرده است.
ابتسام توضیح داد: این یک ضعف کلی در اثر است که فکر میکنم ناشی از فرم است. توصیفات فهرستی و کلی از شخصیتها و نتیجهگیری فوریتر!
سامانی گفت: اینکه وقتی همسر راوی گریه میکند، "دیگر مطمئنیم که خود اوست" مقدمه و زمینه چینی های لازم را در بستر داستان میطلبد. صرفا تعویض خانه و بهتر شدن شرایط، شاید در بهبود رابطه او با همسرش تاثیرگذار باشد، اما اطلاع او از اتفاقات و همدلی اش با داستان دو جانباز و حوادث مربوطه، اصلا در اثر نیامده است.
رضایی گفت: انتخاب فرم، ابزار نویسنده است برای هرچه بهتر روایت کردن داستان. اینکه به خاطر یک فرم، درشخصیت پردازی ضعف داشتم، حتی برای داستان های کوتاه هم پذیرفته نیست. نویسنده باید از امکانات هر فرم بیشترین استفاده را بکند.
*قلم موذنی را قصهگو و در خدمت میدانم
ابتسام گفت: «قرمهسبزی بگذارم خوب است؟ راحت هم هست. سبزی و لوبیاش را آماده دارم». این جواب زن راوی است وقتی راوی به او میگوید «حسابی بریز و بپاش کن!» این همدلیِ سطحپایینی است. یعنی زن راوی چرخشی 180 درجهای نکرده؛ فکر میکنم همین باعث باورپذیربودنش میشود. بله این فرم ترکیبی و نوآورانه هزینههایی برای نویسنده داشته است که یکی همین ضعف در توصیف و لحن است. با اینکه هنوز قلم مؤذنی را قصهگو و در خدمت میدانم.
سامانی گفت: چرخش ١٨٠ درجه ای که اغراق است. اما کار کردن برای همان حد تغییر برای روی خوش نشان دادن به مهمان ها، حضور در صحنه دیدار، و اشک ریختن، از زنی با آن خصوصیات وحشتناک و منفی اول کار، زحمت زیادی می طلبد که در این جا اصلا زحمتی برای پرداختش کشیده نشده است.
رضایی گفت: من هم با خانم سامانی موافق هستم، خواننده در این رمان برای درک تحول روحی پروین، همسر صفایی، قانع نمیشود. برای چنین اتفاق مهمی، که شاید به نوعی نتیجه کلی داستان است، باید بیشتر از اینها وقت گذاشته شود.
ابتسام اضافه کرد: با توجه به اینکه «پروین» شخصیتی فرعی است همینمیزان پرداخت هم قابل توجه است.
در داستانی که پرداختها روانکاوانه و کمتر نمایشیاند. نویسنده بیشتر توانش را روی باقی شخصیتها گذاشته ولی با این حال «پروین» کار خودش را میکند.
سامانی گفت: در واقع ما باید "پروین" را با کمی بالا و پایین در روحیه و شخصیت، نماینده طیفی از مخاطبان در نظر بگیریم. نویسنده یا راوی، هر تلاشی جهت تاثیرگذاری و تغییر اندیشه در او میکند، به نوعی روی تاثیرگذاری بر روی مخاطبان عامش سرمایه گذاری می کند. اگر در فضای کوچک داستان و یک شخصیت داستانی نتواند موفق عمل کند، کنش بیرونی موفقی هم نباید انتظار داشت.
ابتسام گفت: یک نکته پایانی درباره شخصیتها را هم اضافه کنم که با اینکه «پروین» را سست میدانید بنده او را بهتر از باقی شخصیتها میبینم؛ این یعنی بقیه بدتر پرداخت شدهاند و «پروین» گل سر سبد است. از همه بدتر راوی این همه حرف میزند ولی جز آنجا که به حمام میرود به خودش نهیب میزند باقی سست و کلیشهای است.
سامانی گفت: اتفاقا شخصیت راوی در نوع خود جالب و جذاب است و پرداخت متناسبی هم دارد.
رضایی گفت: ولی علاقه راوی به جانبازان، به نظرم به تدریج و در طول رمان بیشتر می شود، اگر در ابتدا فقط کاری از سر کسب درآمد است، اما کم کم به جایی می رسد که می خواهد آرزوی دو جانباز را برآورده کند.
ابتسام یادآور شد: خب شخصیتهای راوی در چشمترند. اما با توجه به بهایی که در داستان به او داده شده و ورودهای وقتوبیوقتش در مصاحبهها آنطور که باید در نیامده، نویسنده دستش را گرفته و با خود همراه کرده است. از اول هم معلوم است چه میشود: قرار است با این نوارها متحول شود. البته ارتباط تصادفی نوارها کار را شاخص کرده است.
سامانی گفت: تحول راوی چندان بد از آب در نیامده، در مورد ارتباط تصادفی نوارها، برخلاف برخی که استفاده از عنصر تصادف را ضعف می دانند، به نظرم اینجا باورپذیر و منطقی است.
ابتسام گفت: البته این را نمیشود تصادف نامید. تعبیر بنده هم از «ارتباط تصادفی نوارها» مربوط به عنصر «تصادف در داستان» نبود. چون این اصلا تصادف نیست. تمام مقدماتش از قبل بیان شده و کاشته شده است و برداشتش را انتهای داستان به خوبی میبینیم.
*نوع نثر کتاب موجب ارتباط برقرار کردن مخاطب با اثر میشود
سامانی گفت: به نظرم چون اصولا در طرح روشنا و طرح های مشابه، ما با مخاطب "عام" سر و کار داریم و نه "خاص"، اتفاقا نوع نگارش و نثر و روایت نویسنده، ارتباط خوبی با مخاطب برقرار میکند.
رشیدی در ادامه گفت: به نظرم روایت جانباز حسینی، بهتر از روایت جانباز کیانی نیست، و این یعنی تحولی ایجاد نشده فقط در رابطه با ویراستاران جسارت بیشتری پیدا کرده است.
ابتسام گفت: جسارت زیاد راوی را به عنوان یک نویسنده تازهکار نمیفهمم. چه آنجا که خودسرانه اظهار نظر میکند و چه آنجا که برای ویراستار شاخ و شانه میکشد! (نمایی که از ویراستار در داستان بیان شده، خشک، مکانیکی و غیرقابلباور است). گویی انسان نیست و درک و احساس ندارد.
*توصیفات داستان خوب است
سامانی گفت: در بحث توصیف یک نکته عرض کنم: داستان به نظرم توصیفات خوبی دارد. توصیف حوادث قبل و بعد از نابینا شدن "کیانی"، و صحنههای مربوط به جانباز شدن "حسینی" ملموس، طبیعی و اثرگذار است تا حدی که خواننده در تجربه عینیِ نویسنده، شک میکند. در شرح ماجرای جانباز شدن "حسینی" چنان با ظرافت و احساس پیش می رود که در ص ١٢٢ وقتی او به ساعتش نگاه می کند و یاد شب قبل می افتد که در کنار خانواده اش بود و تقابلش با وضعیت سخت و بغرنج و رنج آور فعلی اش، دقیقا این حس متناقض و شرایط متفاوت آرامش خانه و آشوب جبهه، به خواننده منتقل می شود و یک نکته ی دیگر اینکه به نظرم استفاده از ویراستار در ذهن راوی، به عنوان یک شخصیت واقعی و مقتدر، جایگاهی دارد که باعث میشود راوی یا همان "کریم صفایی" به عنوان یک نوقلم، با حس حضور مقتدرانه او، حواسش را به نوشتن جمعتر کند، چون ویراستار را به عنوان یک سد محکم سر راه چاپ اثرش و پیدا کردن نقاط ضعف ساختار و نثر داستان می داند. این تضاد ذهنی با ویراستار، باعث می شود به نوع نگارشش بیشتر دقت کند. در واقع حضور ویراستار در ذهن راوی، عامل ارتقای نوشتههای او می شود.
رضایی گفت: بله، نثر و قلم موذنی خوب است، اما باز هم توصیفهای بخش نوارها خیلی بجاتر از توصیفها و توضیحات بخش کریم صفایی است.
ابتسام گفت: توصیف همسر کیانی هم گویاست: «پروانه»، مخصوصا آنجا که روای دربارهاش میگوید: «آنطوری که به جمع شوهر و پسرش پیوست، به من احساسی معصومانه را منتقل کرد، به این مفهوم که زنی هستم در پناه شوهری که به خوبی ازم محافظت میکند. او را حتی از خواهرم به خود نزدیکتر احساس کردم و تحسینش کردم که چه خوب توانسته با این رفتارش احساس برادرانه من را برانگیزاند.»
رضایی گفت: یک نمونه از توصیفات خوب کتاب که نشان می دهد به قول شما، قلم موذنی «در خدمت» است.
ابتسام ادامه داد: اینکه توصیفات کتاب یکدست نیست به نظرم در خدمت است و نقطه قوت کار نویسنده (مؤذنی) است. چرا که «راوی» نویسندهای تازهکار و احساساتی است.
*در «ملاقات در شب آفتابی» با یک داستان خوب مواجهیم
رضایی گفت: در مجموع، اگر بخواهم درباره کتاب یک جمع بندی داشته باشم، به نظرم می رسد داستان خوبی است که با یک ویراستاری، بهتر هم میشود.
*ملاقات در شب آفتابی یک انتخاب خوب بود
سامانی نیز در پایان گفت: در کل با اینکه این اثر متعلق به چیزی نزدیک به دو دهه قبل است، اما به نظرم به خاطر نثر ساده و روایت خوب و پرداخت قصه پردازانهاش برای مخاطب "عام" امروزی که درگیر و دار هزاران مساله ریز و درشت، آن فضاها و اتفاقات را پشت سرگذاشته و فراموش کرده، یا اصولا به لحاظ سن وسال اصلا تجربهاش نکرده، انتخاب خوبی بود. درست مثل «دخترشینا» یا همین کتاب «رویای نیمه شب» که متعلق به طرح کتاب و زندگی بودند. به هر حال برای ارتباطگیری با مخاطب عام و در موضوعات ارزشی، باید از سهل و سادهها شروع کرد.
*این داستان را ادای دین کسانی که پلی بودند بین جبههها و جامعه میدانم
ابتسام نیز در پایان این نشست گفت: همان ویراستار خشک و مکانیکی که در داستان سد راه راوی دیده میشد، اینجا میتوانست داستان را بهتر کند، اما صد افسوس که همه برای ویراستاران (بهخصوص ویراستاران داستان) شاخ و شانه میکشند. این داستان را ادای دینی میبینم به تمام کسانی که پلی بودند بین ما و آنچه در جبههها گذشت. از مصاحبهگران تا پیادهکنندگان تا ویراستاران، کسانی که حتی گاهی پلی میشوند بین جبههایها.