ما رمان و داستان درباره یکی دو سال آخر جنگ کمتر داریم و یکی از خوبیهای این داستان همین است که این مقطع را برای ما ترسیم میکند.
بازار، ریۀ توسعه است. قاعدۀ بازار، قاعدۀ بازی است؛ یعنی قاعدۀ زندگی جدید، قاعدۀ شهرزیست. کتاب «حوای سرگردان» به قلم محمدقائم خانی که مجموعۀ 9 داستان کوتاه است، مدام دارد یک ترازو را برای مخاطب تصویر میکند: یک کفۀ این میزان، روستاست؛ جایی که آب و باغ و گیاه و گل و جنگل و زندگی در آن جریان دارد، اما زندگی آدمها، سخت میگذرد و یک کفۀ دیگر، شهر است؛ جایی که در آن سواد است و دانشگاه و امکانات و بازار و پول و مشتری و کافه و دکتر متخصص، اما زندگی آدمها میگذرد! هماره یک جادهای هست که روستا را به شهر میرساند و روستاییان، نمنمک باید اثاثکشی کنند به شهر، به شهرزیست، به قاعدۀ زندگی جدید، به بازار؛ که این همان مسیر و فرایند توسعه است....
داستان نعلینهای آلبالویی از مجموعۀ «نعلینهای آلبالویی» یک روایت کامل از موضوعی غریب است؛ نه از آن جهت که آقای نورمحمدزاده خیلی پیام خاصی را به مخاطب برساند، یا آنکه تکنیک عجیبی را به عالم ادبیات هدیه داده باشد، بلکه به خاطر هماهنگی فرم با مضمون داستان و یکریختی آن. بهتر است برویم سراغ فرم و از آنجا نقبی به محتوا بزنیم