به معتادی گفتند بیا ترک کن. گفت؛ باشه، شیر یا خط میندازم.اگر شیر اومد تریاک میکشم اگر خط اومد هروئین میکشم! گفتند پس ترک چی؟! گفت؛اگر سکه روی لبهاش نشست دوباره شیر یا خط میندازم تا تکلیف روشن بشه!
به یارو گفتند چرا صورتت سوخته؟ گفت؛ داشتم اطو میکردم، تلفن زنگ زد اشتباهی به جای گوشی، اطو رو به گوشم چسبوندم! پرسیدند؛ اون طرف صورتت هم که سوخته؟ گفت؛ خب، باید به اورژانس زنگ میزدم!
بعد از دستگیری سلطان سکه و سلطان قیر و سلطان دلار و... یک سلطان دیگر هم دستگیر شده است!
برجام که نتیجه مذاکره و بده و بستان بود، فاجعه از آب درآمد وای به حال FATF که دیکته است!
خبرنگار سی.ان.ان از جان بولتون پرسیده است چرا اصرار دارید دولت قانونی ونزوئلا را ساقط کنید؟ و بولتون گفته است چون دیکتاتور است!
طرف به دوستش گفت؛ چرا به فلانی گفتهای که من آدم فراموشکاری هستم؟ دوستش پرسید؛ به چه کسی گفتهام؟ و طرف پرسید؛ چی را به چه کسی گفتهای؟!
یارو احتیاج به قضای حاجت داشت ولی هرچه میگشت جایی پیدا نمیکرد، ناگهان چشمش به یک درِ باز افتاد. وارد شد دید همه جا تاریکه. با خوشحالی نشست و مشغول شد.
گفتم: چه عرض کنم؟! رانندهای یک ساعت داشت توی یک میدان دور میزد! افسر راهنمایی پرسید؛ چرا آنقدر دور میزنی؟ راننده گفت؛ جناب سروان راهنمای ماشینم گیر کرده!
یارو اومد از جوب بپره، افتاد توی جوب. برای اینکه ضایع نشه چند متر توی جوب سینهخیز رفت و صدای قوطی درآورد!
ای عوام! کجاش بیحساب و کتابه؟! مافیای خودرو و دلالها حساب کار دستشونه!
یارو میگفت؛ بابای من خیلی دموکرات است. حتی وقتی میخواهد به من فحش بدهد هم نظر مرا میپرسد که چه فحشی بدهد!
یارو برای خرید ماشین سوار آن شد و یک دوری زد و بعد به بنگاهی گفت؛ آقا این ماشین که همه جاش صدا میده! بنگاهی گفت؛ اختیار دارید، در عوض بوقش اصلا صدا نمیده! امتحان کن ببین!
یارو میگفت صدها بار خودمو به مریضی زده بودم و مدرسه نرفته بودم ولی هنوز این معما برام حل نشده، اون دکتری که بعدازظهرش معاینم میکرد و کلی قرص و شربت واسم مینوشت مدرکشو از کجا گرفته بود!
ای عوام! اگر به آنجا بروند چون هیچ هنر و تخصصی ندارند فقط باید مفت بخورند که آنها هم نان مفت به کسی نمیدهند! ولی اینجا که باشند، هم مفت میخورند و هم به نفع دشمنان وطنشان حرف مفت میزنند!
یارو لیوانی را وارونه روی میز رستوران بود برداشت و دستی روی آن کشید و با عصبانیت به مدیر رستوران گفت؛ اینکه سر ندارد! و دستی هم به زیر لیوان زد و گفت؛ تهش هم که سوراخ است!
یارو یک پیراهن دزدیده بود و رفت بازار که آن را بفروشد، دزد دیگری دوتا مشت بهش زد و پیراهن را گرفت و رفت، وقتی یارو نزد دوستانش رفت، پرسیدند؛ چند فروختی؟ گفت؛ به قیمت خرید! بهاضافه دوتا مشت!
این حیوون زبون بسته پول گرفته یک غلطی کرده و حالا هم پولها رو خرج اتینا کرده، هم غلط زیادیش تو زرد در اومده و مجبوره سطح غلطی که کرده بود رو، پایین بیاره!
خبرنگاری از یک مسئول سؤالی کرد که پاسخی برای آن نداشت و گفت سوال شما دو بخش دارد، یک بخش آنکه مهم نیست و بخش دیگرش هم به کسی مربوط نیست!
هویت این قماش برای مردم آشکار شده و به ادعاهای آنان وقعی نمیگذارند ولی مگر از خودشان اراده و استقلالی ندارند که هرچه به آنها دیکته میشود را بر زبان و قلم میآورند؟!
رعایت قانون در عمل کردن به آن است و نه نوشتن و تصویب کردن و بعد، پشت گوش انداختن!