
حلقه وصل: قاسم ابن حسن ابن علی، پسر ارشد امام حسن مجتبی بود و در کربلا آمده بود انتقام روزگار غریبانه پدر و ظلمی که در کوفه به او روا شد را بگیرد. غربتی که به هیچ عنوان نمی توان طول و عرض و ارتفاع و حجم و چگالی آن را حساب کرد. جنس غربت امام دوم شیعیان با سایر ائمه تفاوت داشت. غربتی که با وجود آن بیعت های باشکوه مردم با ایشان در ابتدای راه، غیر قابل باور می نمود؛ اما سرآخر، سرانجامی جز صلح با معاویه را رقم نزد. باید از خود پرسید امام مجتبی که در دلاوری و شجاعت و ایستادگی و جنگاوری، معلم حسین و عباس «علیهما السلام»، برادرهای کوچکتر بود، چه شد که صلح را پذیرفت و حاضر به قیام نشد و رویکرد نرمش قهرمانانه را برای خود برگزید؟
همه ما جملگی حسین ابن علی را مظهر غربت می دانیم، حال آنکه سمبل غربت از منظر امام حسین، برادرش امام حسن بود. چرا که حضرت اباعبدالله در عین غربت، هفتاد و دو حبیب داشت، اما امام مجتبی غریب الغربای اهلبیت بود. کسی که در خانه خود، در سپاه خود و در میان یاران و نزدیکان خود نیز غریب بود. غربت میان قریبان. آن سان که حتی فرمانده هان و سرداران سپاه ایشان نیز با تطمیع و تهدید معاویه، به وی خیانت کردند. تا آنجا که بالاجبار با نرمشی قهرمانانه، جام زهرآگین صلح را سرکشید و سرانجام از زهر کینه جگرش سوخت تا به شهادت رسید.
چندان دور نیست؛ پای رکاب ولی زمان، قاسم ها که نباشند، کام ولی در عین ناباوری زهر می شود. اما نرمش قهرمانانه دیروز پدر در کوفه، با وجود مصائبی که به همراه داشت، سال ها بعد قیام دلاورانه پسر را منجر شد در کربلا. غربت دیروز اگر چه جام زهر را سهم جگر پدر کرد، اما شهادت طلبی را آرمان پسر کرد در عاشورا. آن هم پسری که کشته شدن در رکاب حسین، برایش چون نوشیدن جام عسل شده بود.
آری قاسم خواب خون دیده بود و مولایش خواب تلخش را به شیرینی تعبیر کرده بود. تعبیری که جز با ریختن خون قاسم بپای حسین، رنگ واقعیت به خود نمی گرفت. قاسم آمده بود که غیبت خود در دوران امامت پدر را جبران کند. شاید آن سال ها کوچکتر از آن بود که بتواند، کاری کند. اما حالا آمده بود که نگذارد غربت دیگری و جام صلح دیگری تحمیل شود به امامی دیگر. و حالا وقتش رسیده بود که پای امام خود بایستد و ولایتمداری را در میدان عمل کربلا ثابت کند. قاسم - که گلبرگ های تنش زیر سم اسب ها پرپر شد - فهمیده عاشورایی بود، درست مثل آن ها که هزار و اندی سال بعد، حاضر شدند، تن خود را به شنی تانک ها بسپارند، تا خطری کشور ولایت را تهدید نکند. و تا زنده اند، نگذارند نفهمیده ها جام صلح را به امامشان تحمیل کنند.
اما امروز من و تو که به گواه شناسنامه، سن و سالمان از جمع سال های عمر قاسم و عبدالله بیشتر است چه کرده ایم با اوامر ولی مان؟ ما هستیم و باز سیدی از نسل فاطمه به نرمش قهرمانه تن داده است. براستی چه کردیم که صلح حسنی شده رویکرد امروز ما. انگار طبل وفاداری ما توخالی تر از آن است که فکر می کردیم. و الا ما کجا و نرمش قهرمانانه؟! ما که خود را فرزند عاشورا می پنداشتیم. پس چگونه است که ما هستیم و گزینه جام زهر روی میز است؟ باور کن حنای ولایتمداری ما اگر پررنگ و حقیقی بود، هیچگاه روزگار غربت سر نمی رسید. اگر حقیقتا فدایی ولی بودیم، دیگر حکایت نرمش قهرمانانه برایمان تصویر نمی شد! اگر اقتدایمان به قاسم بود، جام زهر را پیش چشم ما به اماممان تحمیل نمی کردند.
ولی ما سال هاست در انتظار رویش قاسم هاست. بیایید تا دیر نشده سینه سپر کنیم تا جگر ولی در پس غفلت ما مهمان تشت غربت و تیر جفا نشود. تنها حضور حبیبانه ماست که ترک می اندازد بر پیکره جام زهر و در هم می شکند آن را. یادت که نرفته؟ قرار بود اگر دشمن فشار بیاورد حادثه عاشورا را تکرار کنیم، کجا بودیم و چه کردیم در این فاصله که نرمش قهرمانانه تکرار شد؟ براستی کجا رفتند فهمیده ها؟ کجا هستند قاسم های زمانه؟ اگر امروز وقت صلح حسنی ست، فردا نوبت عاشوراست. دوباره هنگامه نبرد است یاران. وقتش رسیده جام زهر را به جام عسل بدل کنیم! بیایید به قاسم بن حسن اقتدا کنیم، تا علی دوباره فریاد نزند، أین عمار...؟ (سید محمد رضی زاده)
* اینفوگرافی | روایت حضرت قاسم
یکی از شخصیت های برجسته در واقعه عاشورا حضرت قاسم فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام است که در رکاب عموی بزرگوارشان امام حسین علیه السلام میجنگیدند. بر اساس گفته مورخان حضرت قاسم پس از شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام در دامان امام حسین بزرگ شد و در روز عاشورا در سنین نوجوانی قرار داشت. باقی اطلاعات زندگانی این امامزاده بزرگوار و اشاراتی به زیارت ناحیه مقدسه و معرفی برخی دیگر از یاران امام حسین(علیه السلام) را در اینفوگرافی زیر بخوانید.
* پوستر | بیانات مقام معظم رهبری: معرفت قاسم بن الحسن(ع)
حضرت آیتالله خامنهای: شب عاشورا، وقتی امام حسین علیه السلام فرمود همه کشته خواهند شد، این نوجوان 13 ساله عرض کرد: عمو جان! آیا من هم به شهادت خواهم رسید؟ امام حسین علیه السلام فرمود: عزیزم! کشته شدن در ذائقه تو چگونه است؟ گفت از عسل شیرین تر است
* اشعار شب ششم محرم
ای چهره ات تبسم صبح ازل حسن!
ای مهر تو اقامه ی خیرالعمل حسن!
در مدح تو بس است همین یک کلام هم:
نام علی ز حُـسن تو گشته «اباالحسن»
ای شاهد شکوه تو صفین و نهروان
ای فاتح دلاور جنگ جمل حسن!
لبریز رازهای جگرسوز بود آه
طشتی که داشتی تو شبی در بغل حسن
زهر هلاهل است؟ نه... شهد شهادت است
شیرین تر است بهر تو زهر از عسل حسن!
محمدمهدی سیار
زیباتر از همیشه در این کربلا شدی
دیدی دلم گرفته، مرا مجتبی شدی
لک زد دلم برای عمو گفتنت، بگو
لک زد دلم چرا، چه شده بی صدا شدی
افتاده ای به خاک و پر از زخم گشته ای
از دست رفته ای و پر از ردّ پا شدی
از پایکوبی سُم اسبان عجیب نیست
ای پاره ی دلم که چنین نخ نما شدی
دیروز شانه ات زدم امروز دیده ام
با پنجه های قاتل خود آشنا شدی
بر روی خاک مثل عمو قد کشیده ای
یا بس که تیغ خورده ای از زخم وا شدی
گفتم عصای پیری من بعد اکبری
اما از این شکسته ی تنها جدا شدی.
حسن لطفی
ید موسی و مسیحاییِ عیسی دارد
نفس تیغ کَفَش، معجز احیاء دارد
حسنی زاده ولی ابن حسینش گویند
این حسینی حسنی رزم تماشا دارد
ضربه ای می زند و هیمنه ها می شکند
قاسم بن الحسن اسمی که مسمی دارد
این پسر آینه حُسن حسن بود و شکست
پس حسن در همه کرب و بلا جا دارد
عسل سرخ ز کنج لب او می ریزد
لعل شیرین و لب و شور معما دارد
تاک بود و به مصاف تبر و داس که رفت
سرو برگشت، قدی، هم قدِ آقا دارد
صورت و سینه ی تو، پهلو و بازوی علی
چقـَـدَر کرب و بلا حضرت زهرا دارد
یاسر حوتی
زمان چیدن لاله عتاب لازم نیست
سرور و همهمه ی شیخ و شاب لازم نیست
زمان چیدن یک گل هجوم کی آرند؟
برای کندن غنچه شتاب لازم نیست
قتیل دیدۀه ی پُر آب و تیغ ابروتم
زمان ذبح مگر تیغ و آب لازم نیست
سلام آخر قاسم به زحمتت انداخت
مرا که طفل یتیمم جواب لازم نیست
بگو به لشکریان سواره ی دشمن
زمان کشتن طفلان عذاب لازم نیست
عدو ز پیکر این گل، گلاب میخواهد
برای مجلس ختمم گلاب لازم نیست
ز سوز تشنگی عالم به دیده ام تار است
گل خزان زده را آفتاب لازم نیست
دلم خراب دو چشمت شد از همان آغاز
به کوی عشق بنای خراب لازم نیست
سیدمحمد میرهاشمی
باز بوی بهار آمده است
سینه ها را قرار آمده است
چشمه جاری کرامت حق
از دل کوهسار آمده است
سفره دار مدینه را امشب
پسری گل عذار آمده است
که برای کریم آل عبا
سند افتخار آمده است
مژده بر نسل نوجوان بدهید
که به آنها نگار آمده است
باز هم لطف حق عظیم آمد
پسر حضرت کریم آمد
تا که چشمان خویش وا می کرد
ملک از ذوق جان فدا می کرد
هرچه دل بود با خودش می برد
در مسیر خدا رها می کرد
حسن آنشب ز شوق تا خود صبح
به همه سائلان عطا می کرد
مادرش هم کنار گهواره
تا زمان سحر دعا می کرد
وقت خوابش برای لالایی
فقط عباس را صدا می کرد
هرکه در کوی عشق عازم شد
به خدا که گدای قاسم شد
ما تو را از همان ازل دیدیم
چشمهای تو را غزل دیدیم
کهکشان تو را رصد کردیم
قمر و زهره و زحل دیدیم
تا به میدان طف درخشیدی
روی لبهای تو عسل دیدیم
در دل کارزار عاشورا
تا تو را گرم در جدل دیدیم
در سپیدی چشمهای حسین
خاطرات یل جمل دیدیم
پدرت گوشوار عرش خداست
مادر تو عروس آل عباست
طینتت نور و کوثر و یاس است
چون که مادربزرگ تو زهراست
نوه ی حیدری و این صفتت
ز شگرد نبرد تو پیداست
خوش به حالت که عمه ات زینب
و عمویت امام عاشوراست
قاسمی و پسر عموهایت
اکبر و اصغر و امام دعاست
در فرار از تو دشمن رذل است
چونکه استاد تو اباالفضل است
عشق از واژه های نابت بود
مبحث اصلی کتابت بود
سیزده ساله رهبر عشقی
کربلا اوج انقلابت بود
جانفدا کردنت به پای عمو
از دعاهای مستجابت بود
آن بلای عظیم عاشورا
نه قضا بلکه انتخابت بود
پای تو بر رکاب اگر نرسید
بالهای ملک رکابت بود
فصل سرد مرا بهاری کن
مثل بابات سفره داری کن
محمد بیابانی
مردن به زیر پای تو أحلی من العسل
پرپر شدن برای تو أحلی من العسل
بی شک برای من پدری کرده ای عمو
آن طعم بوسه های تو أحلی من العسل
بوسیدن لبان تو شیرین تر از شکر
بوییدن عبای تو أحلی من العسل
آه ای عمو به شکل یتیمانه پر زدن
با نیزه ... تا خدای تو أحلی من العسل
من مثل مادرت سپر جان حیدرم
پهلوی من فدای تو أحلی من العسل
من می روم که از لبه ی تیغ بگذرم
من می روم بجای تو ... أحلی من العسل
مجتبی حاذق
چشمهایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلافاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزه ای از بغل آمد، زد و او را انداخت
اسبها تاخته و تاخته و تاخته اند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
علیرضا لک
آیینه ی مرد جمل آمد به میدان
یک شیردل مانند یل آمد به میدان
با سیزده جام عسل آمد به میدان
ای لشکر کوفه اجل آمد به میدان
باید که قبر خویش را آماده سازید
در دل جگر دارید اگر بر او بتازید
رفته به بابایش که اینگونه شریف است
از نسل پاک صاحب دین حنیف است
قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است
امّا خدایی او سپاهی را حریف است
گوید به او عمّه، به بدخواه تو لعنت
مه پاره ی نجمه! به بدخواه تو لعنت
شاگرد رزم حضرت عباس، قاسم
آمد ولی در هیبت عباس، قاسم
در بازوانش قدرت عباس، قاسم
به به که دارد غیرت عباس، قاسم
عمّامه ی او را عمویش بانمک بست
مانند بابایش حسن، تحتالحنک بست
قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد
این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد
چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد
اصلا مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد
ازرق کجا و شیر میدان خطرها
قاسم بُوَد رزمندهی نسل قمرها
وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت
یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت
از میمنه تا میسره روی سرش ریخت
از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت
مثل مدینه کوچه ای را باز کردند
پرتاب سنگ و نیزه را آغاز کردند
محمد فردوسی
شعرخوانی شب ششم محرم(مصطفی صابرخراسانی)
مداحی شب ششم محرم(حاج مهدی سلحشور)
مداحی شب ششم محرم(حاج محمود کریمی)
روضه حضرت قاسم(ع)(حجتالاسلام میرزامحمدی)
مداحی شب ششم محرم(حاج محمود کریمی)
نماهنگ شب ششم محرم(حاج محمود کریمی)