محمود اکرامی، حمیدرضا شکارسری، مهدی جهاندار، محسن کاویانی، محمدحسین ملکیان، پیمان طالبی، زهرا سپهکار، محمد توکلی و سیدمجید موسوی از شاعرانی بودند که با حضور در این نشست به شعرخوانی پرداختند. در ادامه گزیدهای از اشعار قرائتشده در این محفل ادبی ارائه میشود.
مهدی جهاندار، شاعر کشورمان موضوع سرنگونی پهپاد آمریکایی را در قالب شعر آماده کرده بود که با واکنش احساسی حضار روبهرو شد:
بالِ پر سوختگان تاول خود را برداشت روضهخوان گریهکنان مقتل خود را برداشت شهر میرفت که در ظلمت خود غرق شود کشتی راه خدا مشعل خود را برداشت آفرین بر شرف و همّت حرّ بن یزید پیش از آنی که رَود قافله، خود را برداشت خوش به حال لب شمشیر عدالتخواهی که در این آمد و شد، صیقل خود را برداشت کربلا قصه امروز من و توست رفیق کربلا ماضی و مستقبل خود را برداشت نوعروسی است شهادت که شب حجله فقط یک نظر چارقد مخمل خود را برداشت موشک سوم خرداد به پهپاد رسید گام دوم قدم اوّل خود را برداشت محمود اکرامی، شاعر و غزلسرای شناختهشده کشورمان بهعنوان نفر بعدی، شعری پراحساس را برای حضار قرائت کرد: گنجشکانی نورساند که در سرماریز قرن، گلوله میشوند و میافتند روی دستهای خیابان حالا به جماعت دیوانه میشوم، به فردا قدیس و فریاد میزنم: چارستون سازمان ملل را، موریانههای سکوت جویدهاند و سربازان ناتو، بردگان تتوکرده معاصراند خدای من، به کدامین جرم، گلها گلوله میشوند خدای من، اینجا کجای زمین است، حلب، غزه؟ کربلا! امروز بیستوسوم رمضان است یا دهم محرم روزه بگیرم یا روضه بخوانم؟ محمدحسین ملکیان، شاعر جوان اصفهانی، شرکتکننده بعدی بود که شعری پرمضمون در وصف سلطهگریهای انگلستان قرائت کرد.
بازی به نفعت شروع شد / تو انگلیس و من ایران تو توپچیهای لندن / من نفت مسجد سلیمان از اولِ بازی، توپُ / انداختی توو زمینم با خنده دستور دادی / تا پای میزت بشینم تو با کراوات رنگی / من با کلاهِ گشادم با خوردن جام برجام / دریا رُ بر باد دادم لبخند تو -رویتر- بود / لبخند تو -دارسی- بود هر جمله انگلیسیت / یه فحش به فارسی بود! با روسیه رو جهنم / اسم -گلستان- گذاشتین با همدیگه دست دادین / دست روی ایران گذاشتین تو دود میکردی و من / توتون سیگار بودم گفتی و گفتم فقط چشم! / من شاه قاجار بودم اون روزا حالا گذشته / برگشتنت بیضرر نیس بازم پی امتیازی؟ / نه! دیگه عهد قجر نیس! روباه پیر زمونه! / با شیر آگه دربیفتی رویات هر روز، مرگه / گفتم! نگی که نگفتی! ما از تو ترسی نداریم / یادت بمونه همیشه خواب خلیجو ببینی / کشتیت توقیف میشه ناوی گرفتی و ما جاش / از تو گرفتیم ناوی آی توپیچیهای لندن / لا یک یک مساوی!
حمیدرضا شکارسری، شاعر بعدی بود که در پشت تریبون قرار گرفت و شعرخوانی خود را اینگونه آغاز کرد: مجسمه آزادی با کتاب قطورش، مهربان، نگران، آتش غزه را باد زد، کبابها برشته شدند.... مجسمه آزادی، با مشعل فروزانش، پرندهای را کباب کرد، و همراه کاروان کمکهای انساندوستانه، از راه غزه، به تلآویو ارسال کرد.... مجسمه آزادی، با آنکه نود و سه متر بلندی دارد، از غزه دیده نمیشود ... مجسمه آزادی، رک کشید، غزه را ببیند، آسمانخراشهای مزاحم نیویورک نگذاشتند... هیروشیما، کره، ویتنام، افغانستان، عراق، غزه ... تاج مجسمه آزادی چند خار دیگر دارد؟ و در انتها نه آتشفشانهای خشمگین، نه شهابسنگهای غریبه، نه اعصار افسارگسیخته یخبندان ... شاید میلیونها سال بعد، زمینشناسان بگویند دلیل نابودی حیات بر این سیاره آبی، ویروس مقاومی بود به نام آمریکا پیمان طالبی شاعر جوان و دهه هفتادی که در حوزه شعر آیینی و انقلابی فعالیت میکند، شعری حماسی را برای شب شعر انتخاب کرده بود و آن را برای حضار قرائت کرد: درخت شورهزارانم، به برگ و بر میاندیشم شگفتا من که بین دیگران، دیگر میاندیشم پی تکریمم آمد هر که از فرداش میترسد که میداند که من چون شرزه شیر نر میاندیشم «چه سود از دین اگر رجحان دهد تسبیح را بر تیغ؟» از این منظر - به قول زاهدان - کافر میاندیشم! به جای «هو» ، «سلونی» میکشم هنگام جنگیدن بپرسیدم که من با تیغ کج بهتر میاندیشم مرا با این شمایانی که شیطانیست، کاری نیست شما دیگر میاندیشید و من دیگر میاندیشم به نادر دلخوشاید ای بزدلان سفله! اما من به شوق معرکه تنها به اسکندر میاندیشم ز سر بیرون نخواهم کرد فکر سرزمینم را سرم را هم بگیرد، باز هم از سر میاندیشم میلاد حبیبی شاعر جوان کشورمان، آخرین شاعری بود که با شعرخوانی خود، حضار را بهرهمند کرد: دلگیر از خاموشماندنهای اجباری جامانده در آواری از اخبار تکراری ترس از اخبار جهان یک آن عقب بودن سرگرم کار روز و فکر نان شب بودن کمکم غرور پاکمان را از میان میبرد لبخندها فریاد را از یادمان میبرد از یادمان میبرد گرچه شکوههایی هست بالاتر از دست همه، دست خدایی هست تا اینکه دنیا بار دیگر صحنهسازی کرد با دم شیر خفتهای، روباه بازی کرد پیری که چون دوشیزگان اینگونه مغرور است انگار نه انگار یک پایش لب گور است لجاره پیری به دنیا سخت چسبیده عفریته محکم به تاج و تخت چسبیده تا آنکه از ایران و ایرانی نشان باقیست شیرینی این ماجرا زیر زبان باقیست شیرین شبیه آرزوهای برآورده تحقیر این روباه پیر دم درآورده یک روز جان دادند خرمشهر و آبادن خط مقدم میشود اینبار هرمزگان هرمز دلیری سالها با فقر خوکرده کرده اما به هر ترتیب حفظ آبرو کرده هرمز آغشته است به خون خشت و سنگ او دست خداوند است در دستان تنگ او با دست خالی باز پای عزتش مانده آری خدا را شکر یکجو غیرتش مانده هرچند طنازیم، این پایان مطلب نیست ایران همیشه با همه، لبخند بر لب نیست