حلقه وصل: در آستانه سالگرد قیام خونین مردم مشهد در مسجد گوهرشاد و در مخالفت با قانون کشف حجاب رضاخان مراسم شب شعر «مثل گوهرشاد» شامگاه سه شنبه با حضور رییس سازمان تبلیغات اسلامی و جمعی از شعرا در محل کافه نخلستان اوج برگزار شد. اجرای این برنامه علی مرداخانی بر عهده داشت و شاعرانی از سراسر کشور به شعر خوانی پرداختند. در ادامه متن و فیلم شعر خوانی برخی از شاعران حاضر در این دیدار را خواهید دید.
گزارش تصویری | شب شعر «مثل گوهرشاد»
نقشی از گلهای قالی روی ایوان می کشد
آسمان ها را به آغوش خراسان می کشد
طرحی از فیروزه می ریزد به چشمان حرم
صحن گوهر شاد را در زیر باران می کشد
با پر چادر نمازش آسمان صبح را
دختر خورشید تا دربار سلطان می کشد
هوش از سر می برد عطر نسیم هر رواق
عشق را در هر قدم با خود خرامان می کشد
شهر دلگیر و پر از دلواپسی، بیداد، زور
غصه را هر گوشه ای پیدا و پنهان می کشد
بادها خاکستری تر، گُر گرفته، داغتر
این چه آشوبی است دریا را به طوفان می کشد
از شکوه سخره ها هرگز نکاهد ذره ای
از سر زن ها اگر چادر رضا خان می کشد
زیر چکمه می برد آئینه را اینجا غزل
ریسه های اشک را هر سو پریشان می کشد
می دود فصل خزان در برگ و بار باغ ها
بر لب هر سوسن آسیمه سر جان می کشد
صحنه را آیات نور از هر طرف پر می کند
تیرگی از ظن خود خط روی قرآن می کشد
نقش سرخی می نشیند روی کاشی های سبز
در حرم گلبرگ های گل فراوان می کشد
خون این گلبرگ ها در روزگاری دورتر
فاطمیون زینبیون را به میدان می کشد
فاطمه نانی زاد
کتیبه گرد گل آیه های قرآن را
کشید طرح گل و آسمان و گلدان را
کشید نقش گل یاس را و سیقل داد
زلال آینه های دچار باران را
به آیه ها و احادیث ناب زینت داد
مناره، گنبد و مقصوره و شبستان را
نوشت نام تو را و تبرکی نو کرد
به یمن شمس و شموس آن رواق ایمان را
چه قرن ها که از این بارگاه نورانی
نظاره کرده جهان شوکت خراسان را
چه سالها که شب و روز دیده این مسجد
هزار زائر دلخستهی پریشان را
چه روزها که براین طاق ها امان داده
دل شکسته گنجشک های مهمان را
چه یادگاری سرخی نوشته بر قلبش
قیام مردم دلداه ی مسلمان را
قیام مردم آزاده ای که غرق به خون
فدای نام نکردند دین وایمان را
به حرمت حرم امن چادر مادر
به دست باد ندادند عطر ریحان را
قیام عفت غیرت و غیرت قیام گوهر شاد
به نام عشق ورق زد کتاب دوران را
کبوتران حرم بال و پر زدند به خون
به بهت مرثیه خواندند مرغ خوشخوان را
در آن زمانه دل خون در آن زمانه ترس
به اشک شست حرم هُرم تیرباران را
هزار باغ از آن لاله های خونین رست
هزار آینه پر کرد باغ رضوان را
سیاه پوش شد آن روز مشهد و ایران
نسیم صبح به پا کرد روح طوفان را
خروش مردم آزاده انقلابی شد
چنان گلی که بهاران کند زمستان را
بهار شد به زمین ابر عاشقی بارید
خروش سیل فرو ریخت کاخ ویران را
شکوه مسجد پر افتخار گوهر شاد
نماد عفت و دین کرد نام ایران را
نغمه مستشار نظامی
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه
شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه
کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یکدل ما را ، پشیمان نه
سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه
یکی فریاد می زد شرمتان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه
یکی فریاد سر می داد بر پیکر سری دارم
که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه
برای او که کشتن را صلاح خویش می داند
تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه
دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!
کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه!
گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی اینبار جمع ما پریشان، نه!
به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم آری
به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: نه
کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما می شود تحریم، کتمان نه
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه!
محمدحسین ملکیان
****
شعر طنز محمد توکلی در شب شعر مثل گوهر شاد
(زهرا) چکی مامان! بیا صمیمی باشیم
مثل دو تا دوست قدیمی باشیم
بیا با هم حرف بزنیم بخندیم
در رُ به روی غصهها ببندیم
درسته دختر خوبه دلبر باشه
تو خوشگلی از همه کس سر باشه
جلوه تو ذات دختره میدونم
کار خداس مقدره میدونم
همه میگن دخترا برگ گلن
داداش میگه البته یه کم خلن
چسب روی دماغ یعنی که زشتن
به فکر خطخطی سرنوشتن
پشت این رنگ و روغنا دروغه
پشت اینا یه طرح بیفروغه
مردا میگن که خوشگلا نجیبن
راستشُ بخوای دخترا مثل سیبن
سیب زمینافتاده بو نداره
رهگذر هم پا رو دلش میذاره
سیبای روی شاخه چیدن دارن
از دست باغبون خریدن دارن
بهار خانوم! دلنگرون توام
دلواپس روز خزون توام
حالا که میخوای بری تو خیابون
خودتُ بگیر چراغ نده تو میدون
وقتی که حوا پا گذاشت تو عالم
به دو میخواس بره به سمت آدم
زد تو سرش فرشته گفت: حاج خانوم
چه میکنی فردا با حرف مردم
روتُ بگیر با این لپای داغت
بشین بذار آدم بیاد سراغت
آره مامان اینم حرف کمی نیست
حجب و حیا قصه مبهمی نیست
این روسری یعنی که تو نجیبی
شکوفه معطر یه سیبی
این روسری پرچم اعتقاده
نباشه گلبرگا اسیر باده
زلفاتُ از روسری بیرون نذار
چشمای هیزُ سمت زلفات نیار
مردای خوب پردهدری نمیخوان
عشقای لوس سرسری نمیخوان
باید بدونی زندگی بازی نیست
توهم قرصای اکستازی نیست
اونای یکه پلاس کافیشاپن
احساسات دخترا رُ میقاپن
اونی که میره پارتیای شبونه
تو کار و بار انگل دیگرونه
مردای خوب کاری و اهل دلن
مردای بد تو خیابونا ولن
مردای خوب فقط نجابت میخوان
از زنشون غرور و غیرت میخوان
علاف موفشن که مرد نمیشه
تا لنگ ظهر به رختخواب سیریشه
مردی که قیچی میزنه به ابرو
از اون نگیر سراغ زور بازو
مردی که بند انداخته مرده؟ نه نیست
برا کسی شریک درده؟ نه نیست
جوهر مردی نداره، زغاله
نه مرده و نه زن؛ تو حس و حاله
برق لب و کرم که اومد تو کار
مردونگی برو خدا نگه دار!
ابروکمون خیابونا شلوغن
پر از فریب حرفای دروغن
دوست دارم، دیوونهتم، اسیرم
یه روز اگه نبینمت میمیرم
یکی دو روز بعد تو همین خیابون
یه لیلی دیگهس کنار مجنون
برا کسی بمیر که راستی مرده
جر نزنه، نپیچه، برنگرده
بله به کسی بگو که عاشق باشه
تو حرف عاشقونه صادق باشه
یعنی باید شیفته روحت باشه
تشنه چشمه شکوهت باشه
آره گلم! سرت رُ درد نیارم
این لودهبازیا رُ دوس ندارم
گیسطلایی! به چشماشون زل نزن
با فکلات به دستاشون پل نزن
همپای دخترای بد راه نرو
با چشم باز مامان توی چاه نرو
پروانه نجاتی
شعر خوانی سید حمیدرضا برقعی
خورشید به گود آمده سرگرم قنوت است
این آل سعود است که در حال سقوط است
هستند شیاطین همه درگیر تبانی
ایران شده آماده ی یک جنگ جهانی
آماده شده لب بزند جام جنون را
صادر کند از نفت عرب بشکه ی خون را
بیزار ز جنگیم ولی مرد جهادیم
دادیم سر و دست ولی باج ندادیم
ما با احدی نیز نداریم سر جنگ
لعنت به بلادی که شد آغازگر جنگ
ما هیچ زمان حمله نکردیم به جایی
ما مرد دفاعیم ولیکن چه دفاعی!
شمشیر عجم منتظر رخصت جنگ است
مکه بشود مرکز ایران چه قشنگ است
ما منتظر حمله ای از سوی حجازیم
تا بین بقیعش حرمی ناب بسازیم
یا حیدرکرار زند نقش به زودی
بر پرچم سبز عربستان سعودی
از روضه ی عباس شرف یاد گرفتیم
یک عمر از او یکسره امداد گرفتیم
ما غیر کفن بر تن خود جامه نداریم
ای شمر برو شوق امان نامه نداریم
با سرور و پیغمبر خود هم وطنی شد
هر کس که در این برهه اویس قرنی شد
مرشد به طرب ضرب بزن وقت حماسه ست
مداح بخوان وقت غم و سینه زنی شد
دُرّ نجف سینه ی ما از غم یاران
خونین شد و مانند عقیق یمنی شد!
محسن کاویانی