
به گزارش حلقه وصل: «میدانید سازههای نظامی که نتیجه نبوغ و خلاقیت پدر شما بود کاری کرد که سالها قبل ناو آمریکایی در خلیجفارس زمینگیر شد. آقا مصطفی در شجاعت رقیب نداشت. من همیشه به او غبطه میخوردم.» حرفهای سردار تنگسیری فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران در دیدار خودمانی با خانواده سردار شهید مصطفی عبداللهی آبی بود روی آتشدل همسر و فرزندان.
البته که همسر و بچهها میدانستند پدری که در ظاهر یک پاسدار معمولی است، در طراحی و ساخت بسیاری از تجهیزات نظامی نیروی دریایی که اقتدار ایران را رقم میزند نقش اول را دارد. میدانستند بابا کسی بود که معادلات امنیت و اقتدار ایران در آبهای سرزمینی ایران را بر هم زده اما از آن مقتدران گمنام بود و حالا «شهید اقتدار» برازندهترین عنوان است برای عزیز ازدسترفته شان.
شهادت سردار مصطفی عبداللهی در حادثه آتشسوزی یکی از مراکز نیروی دریایی سپاه، علاوه بر اینکه حکم عاقبت به خیری مرد فدایی نظام بود، پایان دوئل عشقبازی پدر و پسری را هم رقم زد. وقتی مرتضی، فرزند ارشد شهید اذن ورود به جمع مدافعان حرم را گرفت همیشه با بابا کلکل شهادت داشت و او برنده این رقابت شد و چند سال قبل، به جمع شهدا پیوست. اما این فراق بعد از 7 سال به پایان رسید و حالا شهادت سردار مصطفی عبداللهی بهترین بهانه است برایآنکه مردم، فرمانده تخریب نیروی دریایی سپاه پاسداران و مرد مقتدر دریاها را بشناسند.
* از ساخت ماشین لباسشویی تا فرماندهی تخریب نیروی دریایی سپاه
در گفتوگو با خانواده شهید عبداللهی قرار است از مردی هزار چهره بشنویم؛ مردی که شمهای از قدرت فکر و توانمندیاش در عمل را سالها پیش، قبل از آنکه فرمانده تخریب نیروی دریایی سپاه شود در خانه با ساخت ماشین لباسشویی به اهل و عیالش نشان داد. ماندانا دبیر سلیمانی؛ همسرش از آن روی سکه سردار شهید عبداللهی میگوید: «آقا مصطفی در رشته مکانیک درسخوانده بود اما فرارشتهای بود. فقط کافی بود ببیند و احساس نیاز کند. ذهنش بهسرعت اطلاعات را پردازش میکرد. قدرت انرژی را حساب میکرد. محاسبات فیزیکی را انجام میداد. طراحی میکرد و میساخت. سالهای دهه 60 یک ماشین لباسشویی ساخت و ما در خانه با آن ماشین لباسشویی کار میکردیم و لباس میشستیم. یادگاریهای آقا مصطفی همین حالا در گوشهگوشه خانه هست. وسایلی که خودش میساخت از وسایل مکانیکی تا برقی. از یک دستگاه ساده برای شکستن گردو یا وسایل دیگر.»
* گره های کوری که آقا مصطفی در جنگ باز کرد
خلاقیت سردار عبداللهی از ساخت ماشین لباسشویی در خانه شروع شد اما این نبوغ و استعداد ذاتی خیلی زود رشد کرد، در خدمت نظام و حفظ اقتدار جمهوری اسلامی درآمد و اولین بروز و ظهور آن در سالهای دفاع مقدس بود به روایت همسر شهید؛ « آقا مصطفی زمان دفاع مقدس تخریبچی بود و تجهیزات مربوط به تخریب را درست میکرد. حیف که ما زیاد نمیدانیم اما خدمات او در دفاع مقدس در حفظ آبوخاک کشورمان تعیینکننده بود آنقدر که به او لقب پدر تخریب سپاه را دادند. یادم میآید در لابهلای خاطراتش تعریف میکرد که در یک مقطعی در عملیات فاو، ایران مجبور به عقبنشینی میشود و باید پلی که روی آب ساخته بودند در کمترین زمان ممکن جمع میکردند و مانع پیشروی بعثیها میشدند. آقا مصطفی گرهگشا در کوتاهترین زمان یک وسیله کوچکی ساخت و توانستند با کمک آن بهسرعت پل را جمع کنند. سردار یک جمله کلیدی داشت و همیشه میگفت کار اسلام نباید زمین بماند.»
*رزمایش نیروی دریایی را که می دیدم می گفتم فدای سرت که پیش ما نبودی
جنگ تحمیلی تمام شد اما جنگ اصلی برای کهنه سرباز ایران تازه آغاز شد و مرد خوش چهره و مهربانی که همه فامیل روی سرش قسم می خوردند اما کسی نمیدانست چه نقشی در تامین امنیت مرزهای ایران دارد، در گمنامی، سازمان جهاد و خودکفایی سپاه را تاسیس کرد و با طراحی و ساخت تجهیزات نظامی دست ایران را در حفظ امنیت آب های سرزمینی و خاک ایران پر کرد . حتی همین حالا هم خانواده اش به طور کامل در جریان فعالیت های نظامی او و ابتکارات و اختراعاتش نیستند و در بیان افتخاراتی که از آن خبر دارند هم معذوریت دارند اما همسر شهید از تکیه کلام آقا مصطفی می گوید؛ روزهای پخش رزمایش از اخبار و شبکه های تلویزیونی برای ماندانا دبیر سلیمانی؛ همسر شهید بهترین روزها است :«هر وقت رزمایش نیروی دریایی سپاه از تلویزیون پخش می شد آقا مصطفی من را صدا می کرد. می گفت خانم! می بینی کار اسلام را؟ این نتیجه زحمت هایی هست که برای اسلام کشیده می شود. من می دانستم وقتی روی یکی از تجهیزات نظامی تاکید می کند و می گوید این کار اسلام است یعنی ردپای خودش در ساخت آن سازه نظامی وجود داشته. شستم خبردار می شد که همه آن ماه هایی که بعد از بازنشستگی اش از سپاه، صبح خروس خوان از خانه بیرون می زد و آخر شب به خانه بر می گشت مشغول ساخت این تجهیزات نظامی بوده. من هم توی دلم و بعضی وقت ها رو در رو می گفتم باعث افتخاری آقا مصطفی، فدای سرت که پیش ما نبودی!»
*بخشش از مال برای پیشبرد پروژه ها
روی دیوارهای خانه سردار عبداللهی جابهجا قاب عکسهایی از مرتضی و چهره خندانش چشممان را پر میکند. مرتضی هم جا پای پدر گذاشته بود. از نبوغ و خلاقیتش گرفته تا سر نترسی که داشت تا وقف زندگیاش و حالا مهدی و محمدحسین مردان خانواده عبداللهی شدند و راوی زندگی بزرگمرد گمنام نیروی دریایی. هر چند سخت است ورق زدن کتاب زندگی پدری که همه عمر و زندگیاش را وقف حفظ اقتدار نظام کرده است اما مهدی عبداللهی روایتگر خوبی است و ما هم سراپاگوش؛ «بابا، جان و مال و وقتش و زندگیاش وقف نظام و حفظ اقتدار نظام بود. خیلی وقتها از مال خودش و جیب خودش برای مراحل اولیه و مقدماتی پروژهها هزینه میکردند و در مقاطعی شاید سختی و فشارش روی زندگیاش هم وارد میشد اما اصلاً منفعت شخصی برای پدرم مهم نبود. ما بابا را خیلی کم میدیدیم. از اول بچگی پدرم یک ماه، دو ماه، سه ماه مأموریت بود. وقتی هم که بودند بعد از اذان صبح میرفتند و شب که برمیگشتند ما خواب بودیم. مادرم بهتنهایی چهار بچه قد و نیمقد را بزرگ کرد اما من یکبار، حتی یکبار هم در زندگیام ندیدم که به پدرم غر بزند و گلهای کند . وقتی هم که مرتضی برادرم در سوریه شهید شد، مادر من بقیه را آرام میکردند. این مادرم بود که شانهبهشانه پدرم ایستاد تا او یک مجاهد واقعی باشد و بر اساس نص صریح آیههای قرآن کسی که اینطور مجاهدت میکند خدا نمیگذارد اثرش کم شود.
الان ببینید نیروی دریایی سپاه هر روز در حال پیشرفت است و تجهیزاتی دارد که شاید همه کشورها نداشته باشند؛ البته از بسیاری از تجهیزاتی که بابا طراح آنها بوده هم هنوز رونمایی نشده است. اخیراً قایق تندرویی که رونمایی شد آمریکا خوابش را هم نمیتواند ببیند. نه اینکه پدر من همه اینها را ساخته باشد قطعاً نخبههای نظامی کشور که یکی از آنها پدر من است دستبهدست هم دادهاند. البته نقش پدرم فقط در نیروی دریایی سپاه پر رنگ نبود. ایشان همکاریهایی را با نیروی قدس داشتند و در جبهه مقاومت هم تأثیرگذاری بسیاری داشتند.»
آقای سردار در مدرسه ای که دانش آموزان مدیر را اخراج کرده بودند
زندگی شهید عبداللهی از آن قصههای جذاب چندبعدی است. تلاشهای مؤسس نیروی دریایی سپاه فقط به حفظ نظام و امنیت نظام محدود نمیشود. همسر شهید یکفصل دیگر از زندگی سردار مصطفی عبداللهی را روایت میکند؛ روایت سرداری که معلم بود؛ «آقا مصطفی بعد از پیروزی انقلاب وارد آموزشوپرورش شد . مدتی در آموزشوپرورش بود و بعد هم مرتب در حال رفتوآمد به جبهه. در سالهای اول بعد از پیروزی انقلاب بعضی مدارس جو بدی داشتند و این به دلیل آسیبهای اجتماعی زمان پهلوی بود. در یکی از مدارس پسرانه باند خریدوفروش مواد مخدر شکلگرفته بود و اوضاعش خیلی خطرناک بود، آنقدر که هیچکس حریف دانشآموزان مدرسه نمیشد. حتی کسی قبول نمیکرد که مدیر این مدرسه شود. دانشآموزان کاری کرده بودند که مدیر قبلی مدرسه هم ترسیده بود و مدرسه را ترک کرده بود.
اوضاع مدرسه آنقدر خراب بود که حتی ممکن بود بچهها با چاقو مدیر یا هر شخص دیگری را که بخواهد مزاحمشان شود را بزنند. حاجآقا در آن شرایط مدیریت مدرسه را قبول کرد. هم توانمندی آن را داشتند هم دغدغهاش را. به این فکر نمیکرد که الان من همهوقتم را برای این مدرسه بگذارم چه عایدی برای من دارد؟ صرفه اقتصادی برای من ندارد یا ممکن است خطری برای من ایجاد کند. به هیچکدام از اینها فکر نمیکرد. در همه زندگیاش همینطور بود. در نهایت کاری کرد که آن مدرسه متوسطه یکی از مدارس نمونه شود. بچههای مدرسه شیفته او شده بودند و بعضی از آنها آنقدر با حاجآقا صمیمی شده بودند که خارج از فضای مدرسه هم با ایشان ارتباط داشتند. بعد از تجربه موفقی که حاجآقا در آن مدرسه داشت بهعنوان مسئول مقطع متوسطه منطقه 7 انتخاب شد. هر جایی خراب میشد مصطفی میرفت که آبادش کند.»
حرف های دختر شهید از خلاقیت و هوش سرشار پدر
دخترها باباییاند را میتوان در غم چشمان مرضیه عبداللهی دختر یکییکدانه سردار شهید معنی کرد و نشستن پای حرفهای او حسنختام این گفتوگو است؛« نمیدانم چه بگویم. همه وجود من وابسته به پدرم بود. از همان بچگی بابا به قول پیامبر من را روی چشمشان میگذاشتند.
وابستگی من و پدرم زبانزد هست در اقوام. نمیدانم چه حکمتی است. دو هفته قبل مسیری را با پدرم، هم قدم شدیم. من سن و سالی ازم گذشته و یک رودربایستیهایی بالاخره وجود دارد. اما آن روز به بابا گفتم میشه دستت را بگیرم مثل بچهها؟ همانطوری که پدرها دست دختربچههای کوچکشان را میگیرند، بابا دست من را گرفت و با هم راه رفتیم. من و بابا دو نفرههای خیلی قشنگی با هم داشتیم. هم رفیق بودیم هم پدر و دختر. واقعاً نمیدانم زندگیکردن بعد از پدرم چه شکلی است. اما با همه این فراق و غم سنگین خوشحالم که پدرم با شهادتش عاقبت به خیر شد. بابا از بچگی برای من الگو شد. حتی وقتی او را کامل نشناخته بودم و بزرگیشان را درک نکرده بودم. بابا یکلحظه استراحت به خودش نمیداد. هیچوقت غیرمفیدی در زندگیاش وجود نداشت. به ما هم همیشه توصیه میکرد قدر وقتمان را بدانیم و میگفت پای سریال وقتتان را تلف نکنید. برایم تعریف میکرد که از وقتی نوجوان بوده، تابستانها کارهای تأسیساتی انجام میداده با اینکه شرایط خانوادهاش طوری نبوده که نیازمالی داشته باشند.
مخلص کلام خیلی ها گوشه و کنار این مملکت هستند که از همه زندگی شان و زن و بچه شان می زنند تا مملکت امن باشد، مقتدر باشد، سربلند باشد اما حفظ امنیت و ملاحظات اجازه نمی دهد کسی این افراد را بشناسد. فقط هرازگاهی، مردم نشانه ای از آنها را می بینند، آن هم وقتی فدایی نظام می شوند؛ یک بار شهید پدافند و یک بار شهید اقتدار...»