به گزارش حلقه وصل: ۴۲ سال از شهادت آیت الله سیداسدالله مدنی، دومین شهید محراب میگذرد. عالِمی که زندگی پربارش به تربیت انسانها و مبارزه با طاغوت و سپس ضدانقلاب و منافقین سپری شد. در زمان تبعید امام به نجف اشرف کنار ایشان بود. در دوران تبعید دو سالهای که توسط رژیم طاغوت رقم خورد، محبوب مردم ممسنی و گنبدکاووس شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در عمل از امام خمینی (ره) پیروی میکرد. گاهی به جبهه میرفت و در کنار رزمندهها بود تا اینکه در ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ توسط منافقین به شهادت رسید.
اقدام مهم آیتالله مدنی در نجف
یکی از ویژگیهای آیتالله مدنی این بود که بسیار به شخصیت حضرت امام خمینی(ره) علاقهمند بودند و عاشقانه و مانند یک مرید، طبق نظرات و فرمایشات حضرت امام(ره) حرکت میکردند. ایشان در مقاطع قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دیگران را نیز به این مسیر توصیه میکردند که گوش به فرمان امام(ره) باشند.
شهید مدنی در کنار امام خمینی(ره)
زمانی که محمدرضا شاه پهلوی، امام خمینی (ره) را از ترکیه به نجفاشرف تبعید کرد، شهید مدنی در نجف به لحاظ علمی و محبوبیت بین طلاب، جایگاه ویژهای داشتند. آیتالله مدنی در مدرسه شیخ انصاری نماز میخواندند و جمعیت زیادی هم مأموم ایشان بودند. به محض اینکه امام(ره) به نجف منتقل شدند، آیتالله مدنی در اولین اقدام، جای نماز خود را به حضرت امام خمینی(ره) دادند و ضمن اینکه خودشان را ملزم دانستند که در نماز حضرت امام(ره) شرکت کنند. همین امر سبب شد تا توجه و حضور طلاب در مدرسه شیخ انصاری رونق بگیرد و سبب شکوفایی نهضت در آن ایام شود.
تنها مأموم نمازهای آیتالله مدنی
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید مدنی به مدت دو سال به مناطق دورافتاده ممسنی و گنبدکاووس تبعید شد. محل زندگی آیتالله مدنی در کنار مسجدی بود که ایشان در همان مسجد نماز میخواندند. خیلی از حضور آیتالله مدنی در نورآباد نگذشته بود اما مردم و روحانیون و انقلابیون جذب شخصیت ایشان شده بودند. طوری که مردم از تهران و قم به شیراز میرفتند اما بعد از مدتی ساواک اعلام کرد که آیتالله مدنی دیگر حق ندارد در مسجد نماز بخواند.
«مهدی بنکدار» نوه دختری شهید محراب آیتالله مدنی است که زمان شهادت پدربزرگ یازده ساله بود. وی از ۷ سالگی در کنار پدربزرگ بود و دوره تبعید آیتالله مدنی را درک کرده است. وی درباره دوره تبعید و محدودیتهایی که ساواک برای آیتالله مدنی گذاشته بود، میگوید: «بعد از ممنوعیت اقامه نماز آیتالله مدنی در مسجد، پدر بزرگم دیگر به مسجد نرفتند و در منزل اتاق بزرگی بود که نماز میخواندند و باز مردم میآمدند و در منزل نماز میخواندند. منزل عالِم مسجد تبدیل به محفل انقلابیون شده بود. افراد عادی هم جذب شخصیت اخلاقی و علمی و عرفانی شهید مدنی شده بودند. محدودیتها ادامه داشت. در ممسنی که بودیم، یکبار درِ منزل حاجآقا را زدند و رفتم در را باز کردم، ۴ فرد کراواتی بودند و گفتند که کسی حق ندارد به این منزل بیاید. مأمور گذاشتند. یادم هست در نمازی که پدر بزرگ خواند، من تنها مأموم ایشان بودم. بعد از مدتی پدربزرگم را از نورآباد به گنبدکاووس تبعید کردند. در گنبدکاووس بیشتر مردم اهل سنت بودند. آنجا هم مبارزه و فعالیت برای پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. حتی خیلیها به بهانه مسافرت مشهد مقدس از راه شمال به گنبد کاووس میآمدند و با آیتالله مدنی دیدار میکردند.»
اگر مردم نمیتوانند گوشت بخرند، شما هم نخرید
نکته و خصوصیت دیگر از شهید مدنی، مردمداری ایشان بود. آیتالله مدنی در عمل و توصیهها به فکر فقرا، محرومین و مستضعفین بودند. ایشان در شهرهای مختلف از جمله همدان، خرمآباد، شیراز و تبریز که ساکن بودند، منشأ خیر بودند و صندوقهای قرضالحسنه و کارگاههای خیریه برای زنان بیسرپرست راهاندازی کردند.
حتی اوایل پیروزی انقلاب اسلامی، در مقطعی قیمت گوشت گران شده بود و شهید مدنی به همسرشان گفته بودند که مردم نمیتوانند گوشت بخرند، شما هم نخرید.
شهید مدنی در جبهه در کنار رزمندهها
نهیب آیتالله مدنی به دامادش بخاطر خرید دوچرخه
مرحوم «حاج شیخ حسین نبی بنکدار» داماد سوم شهید مدنی بود. وی در سالهای اول دوم انقلاب اسلامی، مدتی برای تبلیغ رفته بود و در آنجا مبلغی پول به وی داده بودند. دو فرزند وی در سنین نوجوانی بودند، پدرشان موقع بازگشت به منزل، دو دستگاه دوچرخه کودکانه برای آنها خریده و به منزل شهید مدنی برده بود. شهید مدنی با اینکه علاقه زیادی به نوههایشان داشتند، اما با دیدن این دوچرخهها با دامادشان به شدت برخورد کرده و میگویند «شما به چه حقی این دوچرخهها را خریدید؟ مگر نمیبینید مردم وضعشان خوب نیست؟ نباید بخرید!».
آیتالله مدنی امام جمعه تبریز به همراه شهید رجایی دیده میشود
آیتالله مدنی گفتند: چرا به امانت مردم دست زدهای؟!
بنکدار به خاطرهای از امانتداری پدربزرگ اشاره میکند و میگوید: «پدربزرگم به شدت امانتدار بودند. یادم هست یکبار ماشین اصلاح را با جعبهاش از یکی دوستان امانت گرفته بودند. من در عالم کودکی با این ماشین بازی میکردم که گوشهای از جعبه ماشین اصلاح به صورت مختصر پاره شد. پدر بزرگم نگاه غضبآلودی به من کردند که چرا به امانت مردم دست زدهای؟! با اینکه خدمت حاج آقا بودم اما ایشان به خاطر این کار چند روزی با من سنگین رفتار کردند. من هنوز آن نگاه غضبآلود را به یاد دارم.»