
حلقه وصل: مدتها بود برای جایی یادداشت ننوشته بودم! از تحریریه «حلقه وصل» هم که تماس گرفتند، اصرار کردم که من از این فضا فاصله گرفتهام، مدتهاست ننوشتهام و از نوشتن هم گریزانم، ولی بالاخره قبول کردم یادداشتی بنویسم؛ اما درباره چه؟! نهایتا تصمیم گرفتم درباره تغییرهایی که برایم رخ داده است بنویسم، تغییرهایی که یک جوان پر از ذوق و امید را به یک میانسال خالی از دغدغه تبدیل کرده است... این وسط شاید به چند تجربه هم اشاره کنم که به درد چند نفر بخورد؛ البته اگر کسی حوصله خواندن این چیزها را داشته باشد.
خاربُن و خارکن
کار فرهنگی سخت است، آن هم آن کارهای فرهنگی که مدنظر من بود: کار کردن با کودکان و نوجوانان؛ آن هم کودکان و نوجوانانی که روزبهروز عجیبتر میشوند، در حالی که ما روزبهروز پیرتر میشویم؛ شبیه آن خار کن و خار بُن مثنوی که یکی در سستی و کاستن بود و آن یکی در قوت و در خاستن، اما نه زیاد شبیه!
از نظر من، کار فرهنگی، کاری است که خالص باشد، نه این که با اهداف اقتصادی گره خورده باشد. شبیه این که بگوییم فلان محصول را با عکس شهدا و قیافه اسلامی عرضه کنیم تا کار فرهنگی کرده باشیم، پول هم در بیاوریم! اینها کار بدی نیست، ولی وقتی من از کار فرهنگی حرف میزنم، منظورم این چیزها نیست؛ من میخواهم بیواسطه با مخاطب درگیر باشم، با آنها حرف بزنم و در فرایندی چند ساله با آنها رشد کنم، نه این که یک کالای مصرفی در اختیار کسی بگذارم که نمیدانم کجا و چگونه زندگی میکند.
...ولی بعد از یک سنی، دیگر تاب و توان وقت گذاشتن برای این کارها از بین میرود؛ ازدواج، خانواده، کار و هزاران دغدغه و مشکل دیگر که در جامعه امروز ما، به لطف شرایط نابسامان اقتصادی، همه درگیرش هستند.
این همه انحراف! چطور؟!
اگر به 10 سال پیش برگردم، یک جوان آرمانگرا میبینم که آن قدر از فضای راکد و آرمانکُش اداری بیزار است که حتی حاضر نیست کارمند شود؛ هر چند شاید جز این، راهی پیش پایش نباشد!
در جامعه ما، مستقل بودن (این جا استقلال اقتصادی و کارآفرینی مدنظرم هست) هزینه زیادی دارد، کمترینش اعصاب خرد و روان پریشان و وقت اندک برای خانواده است. ولی من تلاش کردم مستقل باشم، آن هم به خاطر آن که آرمانهایم را از رکود و اضمحلال فضای کارمندی حفظ کنم! بعد از سالها تلاش، ناگهان به خود آمدم و متوجه شدم نه تنها نتوانستم در فضای امور فرهنگی باقی بمانم، بلکه فرصتهای زیادی را هم برای کارمند شدن از دست دادهام؛ از این جا مانده و از آن جا رانده!
حالا باید در این راهی که طی کردهام تامل کنم، ببینم چه کار کردهام که به جایی رسیدهام که اگر 10 سال پیش از من میپرسیدید، یکی از بدترین پیشبینیهایم برای 10 سال بعد بود...
شما هم بدانید...
این چند تجربه را از این «پیرمرد» به یاد داشته باشید؛ شاید خطاهایی را که از من سر زد مرتکب نشوید:
• تا جوانی دلی به دست آور
این را کمی بالاتر هم گفتهام: کار فرهنگی (همان نوعی که برایتان تشریح کردم) سن و سال و دوره دارد. یک فرد پنجاه ساله احتمالا از نوجوانی که چهار دهه دیرتر از او به دنیا آمده است، درک اندکی دارد. همین امروز من در برابر کسانی که 10 سال از من کوچکتر هستند، کم میآورم، از بس آنها در فضای مجازی غوطهور هستند و هر روز با مظاهر فرهنگی جدیدی درگیر میشوند: از گروههای رپ و خوانندگان پاپ گرفته تا سلبریتیهای اینستاگرامی؛ تقریبا همه هم مبتذل!
پس جوانی را قدر بدانید که بهترین زمان برای فعالیتهای فرهنگی (خالص) است، هم حال و حوصله فراوان است، هم درک از مخاطب بیشتر!
• با هم
آفتی که در بزرگان فرهنگی ما هم به فراوانی یافت میشود، حتی آنها که رسانههای مختلف هم تلاش میکنند به عنوان چهره و مرشد مطرحشان کنند، عُجب و خودپسندی است. من زمانی که کلیپها و سخنرانیهای برخی افراد را میبینم، آتش میگیرم، از بس آنها خودپسند و خودبرتربین شدهاند؛ در حالی که تا همین چند سال پیش، روی منبر، درس اخلاق و افتادگی میدادند!
در کار فرهنگی هم باید نگاه همین باشد: من اگر چند سالی از یک نوجوان بزرگتر هستم، اگر او دائم سر در گوشی دارد و میدانم چه کار میکند و چه میبیند، اگر او نماز خواندن هم بلد نیست و من نماز شب خوان هستم، باز هم مسیر رشد را با هم طی میکنیم، من نباید خودم را بالاتر از او ببینم!
من فراوان با نوجوانان و کودکان تندی کردم، سرشان داد زدم، تنبیهشان کردم... ولی شاید میشد در آن موقعیتها، کارهای بهتر و موثرتری هم انجام داد.
• کار اقتصادی، کار فرهنگی است
در این شرایط جامعه و در این وضعیت بغرنج اقتصادی که لقمه حلال و حرام و شبههناک فراوان است، کسی که بتواند راهی برای رساندن روزی حلال به یک جماعت پیدا کند، کار فرهنگی کرده است. درست است این، آن کار فرهنگی خالصی که میگفتم نیست، ولی اگر یک فعال فرهنگی، رفتار اقتصادی درستی با افراد مختلف داشته باشد، کار فرهنگی انجام داده است، آن هم احتمالا از بهترین نوع آن.
بیپرده بگویم: از این که در زندگی امروزم هیچ هدفی از جنس «کار فرهنگی» برای خودم ندارم، احساس پوچی میکنم. ولی برای این که بر این احساس غلبه کنم، همین مقدمهها را کنار هم میچینم و چنین هدفی برای خودم در نظر میگیرم؛ تا ببینیم خدا چه میخواهد...
• در لحظه کار فرهنگی کن!
بعد از گذشت حدود دو دهه از زمانی که وارد فضاهای فرهنگی شدهام، بلوغ و سامان آن نوجوانان و کودکانی را که برایشان وقت گذاشتهام میبینم. تقریبا از تمام صدها نفری که با آنها کار کردهام، هیچ کس در این فضا باقی نماند؛ یکی در مغازه طلافروشی پدرش کار میکند، دیگری مهندسی نساجی میخواند و احتمالا چندی بعد در یک کارخانه مشغول شود، آن یکی معلم است، چند نفرشان پاسدار شدهاند، یکی کارگر شده، آن یکی پرستار، دیگری حسابدار... حتی چند خلافکار و کلاهبردار هم در کلاسهای ما شرکت کردهاند! به هر حال هیچ کدام در راهی که من پیمودم حرکت نکردند؛ یعنی من شکست خوردهام؟
در این مواقع، من خودم را قانع میکنم (فقط برای قانع کردن نیست، گویا حرف درست هم همین است) که در آن زمان، بهترین تصمیم را گرفته و بهترین اقدام را انجام دادهام. در زندگی یک نوجوان هزاران متغیر وجود دارد که هر کدام اثر خاص خود را دارند. از بین این هزاران متغیر، فقط چند متغیر در اختیار فعال فرهنگی است، پس نمیتوان توقع زیادی داشت...
• کار فرهنگی برای تمام فصول
بهترین کار فرهنگی، برخورد خوب و مناسب ماست. در روزگار ما همه غصه و غم دارند، کافی است با یک نفر سفره دل باز کنید تا ببینید دل او از شما خونتر است! با این وجود هنر یک فعال فرهنگی این است که در برخوردهای ساده و روزمره خود، پر انرژی و امیدوار باشد.
مردمی که شما را به عنوان یک فعال فرهنگی یا یک فرد متشرع، عبوس و «زمهریر» میبینند، به فعالیت فرهنگی و تشرع بدبین میشوند! پس همین برخوردهای کوچک را هم کار فرهنگی ببینیم؛ کار فرهنگی که سن و سال هم نمیشناسد!