به گزارش حلقه وصل،تعداد زیادی از منتقدان میپرسند چه کسی به رابرت دنیرو گفته گزینه بسیار خوبی برای بازی در نقشهای کمدی است و او چرا فیلمنامههای کمدی را قبول کرده و در فیلمهایی از این گونه سینمایی ظاهر میشود! باور این دسته از منتقدان ـ که تعدادشان هم کم نیست ـ این است که دنیرو، توانایی حضور در نقشهای کمدی را ندارد و باعث خراب شدن کلیت فیلمی خواهد شد که در این رابطه ساخته میشود. در تازهترین نمونه، آنها «بهدنبال بازگشت» را مثال میزنند که قرار بوده بازیگر ۷۷ ساله سینما، در آن نقشآفرینی کند و به قول خودش دل از منتقدان سختپسند و تماشاگران کنجکاو ببرد. انتخاب غلط کارگردان برای بهرهگیری از دنیرو در حالی است که خود فیلم هم به نوعی معلق و پادرهواست و خودش هم نمیداند چه میخواهد و قرار است تبدیل به چه چیزی شود.
آیا بهدنبال بازگشت در پی انتقاد از سیستم هالیوودی فیلمسازی است و قصد دارد نگاهی انتقادی به پشت صحنه تولیدات سینمایی بیندازد؟ آیا داستان فیلم قصد افشاگری درباره طمع و پولپرستی تهیهکنندگان پرنفوذ و پرقدرت هالیوودی را دارد؟ آیا فیلم در حال و هوای شعار قدیمی یادش بخیر اون روزا، میخواهد ادای دینی به گونه وسترن و ستارگان محبوب آن بیندازد؟ آیا... . میتوان گفت فیلمنامه شلوغ این فیلم، به دنبال صحبت کردن درباره تمام این چیزها و خیلی چیزهای دیگر است. اما نگاه سطحی فیلمساز به داستان و ماجرا (و آن پایانبندی تصنعی و غیرقابل باور)، باعث میشود تمام انتقادها در سطح باقی بماند و حالتی شعارزده و حتی رویایی پیدا کند.
البته طرح اصلی داستان فیلم، جذابیتهای لازم برای خلق درامی پرتنش و افشاگرانه درباره سیستم استودیویی هالیوود را دارد: مکس باربر (دنیرو) یک تهیهکننده پیر و از کار افتاده هالیوودی که هنوز رویای خلق اثری باشکوه و اسکاری را دارد، ناتوان از پرداخت بدهی مالیاش به ریجی فونتین (مورگان فریمن) سرمایهگذار آخرین ساخته سینمایی خود است. مکس قراری مخوف با ریجی میگذارد. هدف او استفاده از دوک مونتانا (تامی لی جونز) بازیگر بسیار پیری است که همه او را فراموش کردهاند و حالا قرار است با یک وسترن جدید، بازگشتی شکوهمند داشته باشد. اما تولید این فیلم وسترن پوششی است تا مکس با کمک آن، دوک را به قتل رسانده و با دریافت پول بیمه فیلم بدهیاش با ریجی را صاف کند. اما تلاشهای مکس برای کشتن دوک به جایی نمیرسد و کار تولید فیلم با موفقیت به پایان میرسد. ریجی که برای کشتن دوک و انتقامگیری از مکس خودش را به صحنه فیلمبرداری رسانده، تحت تاثیر فیلم ساختهشده قرار میگیرد و با مکس همراه میشود. در پایان ماجرا، همه خشنود روی فرش قرمز مراسم اسکار شرکت میکنند تا موفقیت احتمالی اسکاریشان را جشن بگیرند.
شاید اگر پایانبندی فیلم به گونه دیگری بود و ماجراها اینچنین رویایی و هپی اند به پایان نمیرسید، تماشاگران شاهد فیلم نوآر وسترنی میشدند که تلخی داستان آن به کامشان مینشست و منتقدان هم رای به فیلم سالمی میدادند که میتواند وارد فهرست محصولات خوب و غیرمتعارف سال شود. اما در حال حاضر، نمیتوان هیچ امتیازی به این وسترن اکشن فیلم در فیلم داد. حتی انتخاب امیلی هیرش برای حضور در نقش یک تهیهکننده فرصتطلب جوان که قرار است لئوناردو دی کاپریو را به یاد تماشاگران بیندازد، فیلم را تبدیل به کاری متفاوت و برتر نمیکند. بهدنبال بازگشت نسخه دوبارهسازی فیلمی دهه هشتادی به کارگردانی هری هوویتز است. کسی اطلاع چندانی از این فیلم گمنام ندارد و بنابراین نمیتوان درباره شباهتها و تفاوتهای این دو صحبت کرد. حتی نمیتوان گفت نسخه اصلی هم به اندازه این نسخه دوبارهسازی شده، بیرنگ و بیبو و بیخاصیت است یا نه! نسخه جدید را جورج گالو ۶۵ ساله کارگردانی کرده که در کارنامهاش فیلم مطرح آنچنانی ندارد. نکته بامزه در رابطه با فیلم حضور شش تهیهکننده و ۳۲ مدیر اجرایی در پشت صحنه آن است! فیلم با هزینه تولید ۲۵ میلیون دلاری خود، فقط ۲ میلیون دلار در جدول گیشه نمایش سینماهای آمریکا فروش کرد. تعویق اکران عمومی شش ماهه این کمدی (بهدلیل شیوع بیماری کرونا و تعطیلی سینماها) نمیتواند دلیلی برای فروش پایین آن باشد. به احتمال بسیار زیاد اگر فیلم در شرایطی عادی و معمول هم به نمایش عمومی درمیآمد، با شکست تجاری روبهرو میشد!