سرویس سیاست حلقه وصل- شهریور ۹۶، در یک گفتگوی جالب و پرنکته با یکی از چهرههای امنیتی قدیمی جمهوری اسلامی در خبرگزاری تسنیم، مسایلی درباره سازمان مجاهدین انقلاب و برخی چهرههای شاخص آن مطرح شد که واکنش گسترده آنها را به دنبال داشت.
اکبر براتی، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در بدو تشکیل، و از موسسان واحد اطلاعات سپاه در اوایل انقلاب، درباره بهزاد نبوی، محور و مرشد جناح چپ سازمان، ادعایی را مطرح کرد که قابل توجه بود. براتی گفت:
بدیهی بود که بحث «مسلمان سه ساله» بسیار بر نبوی و مریدان سازمانیاش گران آمد. محسن آرمین، دیگر عضو سازمان و از دستپروردگان بهزاد در آن مقطع، در مصاحبهای که برای پاسخگویی به ادعاهای براتی با شرق انجام داد، درباره بحث «مسلمان سه ساله» بودن بهزاد در سال ۵۹ گفت:
اما جالب اینجا بود که در سال ۹۰، خانم عاتقه صدیقی، همسر شهید بزرگوار محمدعلی رجایی، در گفتگویی با وبسایت جماران در دفاع از بهزاد نبوی، عملا ادعایی شبیه به ادعای براتی کرده بود. اصولا هویت و جایگاه خود بهزاد نبوی در انقلاب و جمهوری اسلامی(به ویژه در سالهای نخست عمر جمهوری اسلامی)، مدیون پیوند و آشنایی او با شهید رجایی در زندان بود. بهزاد در اواخر سال ۵۴ با شهید رجایی در اوین آشنا شد و به مرور تحت تاثیر آن شهید قرار گرفت و رفاقتی جدی میان ایشان برقرار شد.
همسر شهید رجایی در مصاحبه سال ۹۰ گفته بود:
واقعیت آن است که بهزاد نبوی در سال ۱۳۴۷ به همراه سه فعال سیاسی مارکسیست دیگر از جمله مصطفی شعاعیان، رضا عسگریه و پرویز صدری، جبهه دموکراتیک خلق را تأسیس کرد که تشکلی مخفی و مسلح بود. هر کدام از این چهار نفر سر تیم بودند و تعدادی عضو را آموزش می دادند. اساس کار این سازمان فعالیت تئوریک و آماده سازی برای فعالیت مسلحانه بود. نبوی از خرداد ۱۳۵۱ به دلیل تحت تعقیب بودن بهطور مخفیانه زندگی میکرد. اسم مستعار او در این دوران حمید جهانبین بود. سرانجام وی در مرداد ۱۳۵۱ توسط ساواک بازداشت گردید.
شاید همان شذوذات ماتریالیستی- مارکسیستی در ذهن بهزاد نبوی باعث شد که پس از پیروزی انقلاب، گرچه او یکی از محورهای شکلگیری سازمان مجاهدین انقلاب، با هدف مقابله با سازمان مجاهدین خلق(منافقین) شد، اما مساله «ولایت فقیه» و نقش روحانیون در حکومت، هیچگاه در ذهن او و مریدان جوانش در سازمان حل نشود. از این منظر، تفاوت معناداری میان بهزاد نبوی و رهبران سازمان مجاهدین خلق(منافقین) نبود. اختلافات اساسی او و دستپروردگان او با مرحوم آیتالله راستی کاشانی، نماینده امام(ره) در سازمان مجاهدین انقلاب، از همین مسایل حل نشده ذهنی می آمد. این اختلاف با نماینده امام، ریشه در مساله بزرگتری داشت و آن نظر جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب (با محوریت نبوی) مبنی بر «ارشادی» بودن و نه «مولوی» بودن نظرات امام خمینی(ره) در اداره سازمان بود. تفسیری که انشعاب در آن سازمان و در نهایت انحلال آن را به دنبال داشت.
تا زمانی که بنیانگذار کبیر انقلاب حیات داشت، زیر سایه اقتدار و جذبه امام و این که بهزاد نبوی و همفکرانش نیاز به تثبیت خود در سیستم جمهوری اسلامی داشتند، چندان ابهامات و عدم التزام خود به مفهوم «ولایت فقیه» را آشکار نمی کردند. آنها به امام هم بیشتر به عنوان یک رهبر سیاسی مقتدر، نه ولی فقیه و رهبر دینی-سیاسی می نگریستند. از قضاء، مقارن با رحلت امام، اردوگاه سوسیالیستی شرق (به عنوان مدل ذهنی مطلوب چپگرایان درون ساختار جمهوری اسلامی) نفسهای آخر را می کشید و دو سه سال بعد از رحلت امام، اتحاد شوروی هم فروپاشید.
امثال بهزاد، در اواخر دهه ۶۰ و اوایل هفتاد، با خلاء فکری و عقیدتی جدی مواجه شدند که نتیجه آن، رویکرد به لیبرالسرمایهداری بود که این رویکرد خیلی زود، حالتی شیفتهوار پیدا کرد. حلقه «کیان» که هدف آن زمینهسازی برای ایدئولوژیزدایی از حکومت با هدف جذب در نظام جهانی لیبرالسرمایهداری بود، از همین خلاء سر برآورد.
البته، در مورد شخص بهزاد، از همان دهه ۶۰، نداشتن علقه و اعتقاد جدی با روحانیت و حتی تقابل، تا حد زیادی خود را به رخ می کشید. او در آن زمان، نه فقط با مرحوم راستی کاشانی، که اصولا با روحانیون شاخص انقلابی چون طالقانی و بهشتی و خامنهای نیز مشکلات جدی داشت. دلایلی چندی برای این تقابل می توان برشمرد، اما یک دلیل روانشناختی هم وجود داشت که نه تنها درباره بهزاد نبوی، که درباره چهرههای دیگر با عقبه چپ هم صدق می کرد و آن این که آنها به واسطه رشد در سیستم فکری چپ مارکسیستی، دیدگاه سیاسی و مبارزاتی خود را «علمی» و دیدگاه روحانیون را «سنتی» و حتی «مرتجع» می دانستند و دچار یک نوع منیت در تحلیل بودند.
یوسف فروتن، از مؤسسان سپاه، اولین مسوول روابط عمومی این نهاد که خود به عنوان عضو گروه فلاح، از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب در سال ۵۸ بود، درباره تقابل بهزاد نبوی با شهید بهشتی می گوید:
مصطفی طالقانی، فرزند مرحوم آیتالله طالقانی، در گفتگویی، در شرح ماجرای خروج مرحوم طالقانی از تهران و درخواست امام برای بازگشت ایشان، به نقش مخرب سازمان مجاهدین انقلاب با هدایت بهزاد نبوی، در دامن زدن دلخوری آیتالله طالقانی اشاره کرد:
به واسطهٔ همین سنخ رفتاری با روحانیت، عقبه کمونیستی و البته میل وافر به «شبکه سازی» درون سیستم، برخی از شخصیتهای سیاسی در آن مقطع، به بهزاد و طیف دستپرودگان و شاگردان او مشکوک بودند.
این شک و ظن منفی زمانی بیشتر شد که عوامل مرتبط و متاثر از نبوی تلاش کردند با تسلط بر بخشهای حساس اطلاعاتی به جا مانده از رژیم پهلوی، به ویژه اداره دوم ارتش(اطلاعات نظامی)، شاکله تشکیلات امنیتی نوپای جمهوری اسلامی را در دست بگیرند. دفتر اطلاعات نخست وزیر که گردانندگان اصلی آن سعید حجاریان و خسرو تهرانی، هر دو از متصلین به نبوی بودند، تقریبا به طور کامل در اختیار این طیف بود و به شدت به کار شبکهسازی مد نظر بهزاد برای چینش مهرهها در جایگاههای حساس می آمد.
در زمان اوج برو و بیای بهزاد و عواملش در دفتر رییس جمهور و نخستوزیر (رجایی و باهنر) و صحنهگردانی امنیتی در دفتر اطلاعات نخستوزیری، فاجعهٔ انفجار نخست وزیری در ۸ شهریور ۶۰ رخ داد. عامل این جنایت تروریستی، «مسعود کشمیری»، نفوذی سطحبالای منافقین در ساختار جمهوری اسلامی بود که به جایگاه دبیری شورای امنیت کشور رسیده بود!
نکتهای که درباره کشمیری وجود دارد این است که او معرفیشده و صعودیافتهٔ دست بهزاد نبوی و یار غار او، مرتضی الویری، بود که به همراه چهرههایی از همین طیف همچون تقی محمدی، حبیبالله داداشی و محمد رضوی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، بخشهای مختلف اداره دوم ارتش را با حکم الویری (که عضو شورای مرکزی کمیته انقلاب اسلامی بود) در اختیار گرفتند. کشمیری با حمایت همین طیف، عضو ستاد خنثیسازی کودتای نوژه (با محوریت سعید حجاریان) هم شد. در همین مقطع است که خسرو قنبری تهرانی، دوست صمیمی حجاریان، مسوول دفتر اطلاعات نخست وزیری می شود و حجاریان هم مسوولیت گزینش نیرو برای این دفتر و همچنین مسوول واحد ضدجاسوسی میشود که بسیاری از عناصر اداره هفتم و اداره هشتم ساواک (اطلاعات خارجی و ضدجاسوسی) در همین دوره دوباره جذب اطلاعات نخست وزیری شدند و بعدها حتی از این طریق وارد بدنه تشکیلات امنیتی کشور شدند. مساله قابلتامل دیگر این که، در تیمی که اداره دوم ارتش را در اختیار گرفت، «جواد قدیری»، دیگر نفوذی سطحبالای منافقین و متهم به نقشآفرینی در ترور آیتالله خامنهای در ۶ تیر ۶۰ هم عضویت داشت. قدیری هم از قضاء، عضو ستاد خنثیسازی کودتای نوژه بود!
کشمیری در فروردین ۱۳۶۰ وارد نخستوزیری میشود، خرداد ۱۳۶۰ به شورای امنیت کشور میرود و قائممقام و عملاً دبیر شورا میشود. سه ماه بعد نیز، انفجار نخستوزیری رخ میدهد.
روزنامه ایران (۸ شهریور ۸۹) در گزارشی درباره این پرونده می نویسد:
در اولین گام خبر کذبی بود که از «شهادت» مسعود کشمیری خبر می داد، این شایعات ساعت ۶ صبح فردای حادثه صورت رسمی به خود یافت. پس از جلسه محرمانه ای که میان بهزاد نبوی، سعید حجاریان، خسرو تهرانی و مصطفی قنادها برقرار می شود، اطلاعیه ای تنظیم و توسط محسن سازگارا معاون سیاسی اجتماعی بهزاد نبوی درنخست وزیری به صدا و سیما جهت اعلام ارسال می گردد، در این اطلاعیه که ساعت ۸ صبح از رادیو پخش می شود، «شهادت کشمیری» رسما اعلام می گردد. این در حالی است که در لحظه تنظیم این اطلاعیه علم کامل بر نبودن جنازه در محل حادثه، پزشکی قانونی و بیمارستانهای تهران حاصل گردیده بوده است و همچنین سرتیپ شرفخواه و سرهنگ وصالی بر خروج کشمیری لحظاتی قبل از حادثه شهادت داده بودند.
گزارش روزنامه ایران می افزاید:
حجتالاسلام احمد سالک کاشانی، نخستین فرمانده سپاه اصفهان و فرمانده بسیج در سال ۶۰، ماجرای انفجار نخستوزیری را چنین روایت کرده است:
با عقبه و سابقهای چنین پرابهام و پر از علامت سوال، بهزاد نبودی در سال ۷۸، بعد از رکودی حدودا ده ساله از لحاظ مسوولیت حاکمیتی، به مجلس ششم راه یافت. البته او دوستانش در اصطلاحا دوره فترت ۱۰ ساله، بیکار نبودند و به شدت مشغول طراحی تئوریک و کادرسازی برای ایام آتی بودند. یکی از دستپرودگان او در این دوره، محمد قوچانی بود که کار خود را از «عصر ما»، نشریه سازمان مجاهدین انقلاب در نیمه نخست دهه ۷۰ آغاز کرد و امروز یکی از چهرههای رسانهای جریان اصلاحات است.
نبوی که بر طبق قرائن، در همان دهه ۶۰ هم اعتقاد قلبی به «ولایت فقیه» نداشت، در سال ۷۸ که با ماموریت ویژه سیاسی از طرف اردوگاه چپ حکومتی، به مجلس رفت و نایب رییس مجلس(و در واقع همهکارهٔ آن) شد، اصولا با هدف فعال کردن سنگر مجلس علیه ولایت، وارد عمل شده بود. کما این که دیگر مرتبطین او (حجاریان، تاجزاده، سلامتی، عربسرخی...) به مواضع دیگر حاکمیتی رفتند تا نظریه «فتح سنگر به سنگر» را عملی کنند.
این را هم باید در نظر داشت که نبوی در دهه ۶۰، به عنوان وزریر کابینه موسوی، مشاور و دست راست او (که نفوذی فوقالعاده روی نخستوزیر داشت)، نقش مهمی در تقابل نخستوزیر با رییس جمهور وقت (آیتالله خامنهای) ایفاء میکرد، به نحوی که با فشارهای این طیف، عملا رییس جمهور (با وجود ظرفیتهای قانونی و آرای مستقیم مردمی) از روند اداره مملکت حذف شده بود. در واقع زمانی که بهزاد و دوستانش، مجلس ششم را در اختیار گرفتند، سابقهای نسبتا طولاتی در تقابل با آیتالله خامنهای داشتد که این تقابل (و حتی عناد) در طول دوره مجلس به خوبی خود را نشان داد.
نبوی به عنوان صحنهگردان اصلی مجلس ششم (با دستیاری چهرههایی چون محمدرضا خاتمی، محسن میردامادی و محسن آرمین)، در همه جنجالهای سیاسی آن مجلس نقش کلیدی داشت. حتی پایان کار این طیف در مجلس با قرائت نامه «جام زهر»، خطاب به رهبر انقلاب، ماجرای تحصن در اعتراض به نظارت استصوابی و در نهایت استعفای دست جمعی نمایندگان اصلاحطلب، همه با لیدری بهزاد صورت گرفت.
از نقش «چریک پیر» (لقب اصلاح طلبان برای نبوی که البته چندان فرصت چریکبازی در پیش از انقلاب نیافته بود، چرا که خیلی زود توسط ساواک دستگیر شد!)، در دو فتنه ۷۸ و ۸۸، به واسطهٔ اجمال و این که گزارشهای زیادی در این مورد در ۱۰ سال گذشته منتشر شده، عبور می کنیم، لیکن انتخاب یک «آژیتاتور» (در اصطلاح علم سیاست همان فتنهگر خودمان!) ۷۸ ساله به عنوان رییس نهاد اجماعساز اطلاحطلبان (ناسا در روزهای اخیر، نشان داد که فتنهگریهای پیشین جریان اصلاحات و تقابل سازی با نظام، نه صرفا عملکرد شماری از چهرههای «رادیکال» این جریان، که بخشی از هویت جریانی است که خود را اصلاح طلب می خواند، اما به واقع «استحالهطلب» است.
[1] https://www.mashreghnews.ir/news/770646
[2] https://www.pishkhan.com/news/40473
[3] http://www.ensafnews.com/37054/
[4] https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/04/26/1450032
[5] http://www.yazdfarda.com/iranfarda/news/agmedia/150863
[6] https://www.magiran.com/article/2144093
[7] https://snn.ir/fa/news/39144