سرویس پرونده: ظهور انقلاب اسلامي و پيروزي آن باعث تغيير ساختها، کنشها و مولفههاي فرهنگي در شعر فارسي شد. انقلابي که آمده بود تا جامعه را از عادتهاي کليشهاي تهي کند، نميتوانست جريانهاي نو ادبي را نديد بگيرد. موج انقلاب هم اين جريان را که با نيما شروع شده بود، نديد نگرفت و انديشههاي انقلابي و اسلامي خويش را در اين قالب پياده کرد. شايد بتوان گفت که انقلاب اسلامي، نوگرايي در شعر و جريان شعر نو را در بستر معقول و منطقي خود انداخت و دامنه گسست و تفرق شاعران را کمتر کرد و به نوعي دو نحله شعر سنتي و نو را به هم پيوند زد. آثار استاداني چون؛ قيصر امينپور، مشفق کاشاني، علي معلم، عليرضا قزوه، دکتر شفيعي کدکني و... نمونههاي موفقي از پيوند توام با سنت هزارساله شعر فارسي و شعر نو هستند.
در اين ميان کودکي به سال 1355 در روستاي تقيآباد از توابع تربتجام زاده شد. او به همراه زادگاهش تجربه عبور از جهان سنتي به جهان نو را از سرگذراند ولي هميشه به روستايي بودنش باليد. غالبا آثارش در حوزه شعر سپيد، نيمايي و کلاسيک دستهبندي ميشوند. اين شاعر انقلابي در شعرهاي خود بين تعهدات ديني، اجتماعي و سياسي خود و نوآوريهاي طبيعي شعر فارسي، پيوند خوبي ايجاد کرده است. استاد علي محمد مودب هم اکنون مديريت مجموعهاي را برعهده دارد که با هدف تغيير در محتواي شعر و منظر و نگاه شاعران از مباني فکري غربي به تعميق انديشهها و آرمانهاي انقلاب اسلامي شکل گرفته است. در گپوگفت پيش رو که در مجموعه «شهرستان ادب» انجام شده، ميلاد عرفانپور نظر استادش را در مورد «چگونگي سير تاريخي شعر فارسي و شکل يافتن شعر انقلاب» جويا شده است.
استاد! اگر بخواهيم سير تاريخي شعر فارسي را بررسي کنيم؛ زماني که به انقلاب اسلامي در بهمن 57 ميرسيم شعر فارسي در چه وضعيتي قرار دارد و بعد از انقلاب چه تصورات و انتظاراتي از فضاي ادبيات و شعر به وجود ميآيد؟ شما که آن سالها را از نزديک لمس و درک کرديد معني و مفهومي که از شعر انقلاب ارائه ميشود چه نوع شعري است؟
بعد از شکلگيري عصر رسانهها، حوزه شعر تحولات شديدي به خود ميبيند. با آمدن رسانههايي مانند روزنامه، راديو و... حوزه شعر دچار دگرگوني و دگرديسي ميشود تا بتواند نقش خودش را دوباره پس بگيرد و زنده باشد. لذا در عصر مدرن و يا بهتر است بگوييم در عصر بعد از مشروطه ما ميبينيم که شعر از نظر زيباييشناسي، موضوعات، بيان و حتي طبقات اجتماعي که خاستگاهش هستند، تحولات زيادي را تجربه ميکند. تمام اين دگرگونيها و دگرديسيها و فعال شدن شعر به نوبه خودشان در تحولات اجتماعي نقشآفرين بودند. درست است که درگيريهاي مثلا حرفهاي شعرا با فرم، با شکل و با زبان خيلي زياد است و يک نوع بيشفعالي در اين دوره به چشم ميخورد ولي همين درگيريها در کليت حوزه شعر و موضوعاتي که شعر بايد به آن بپردازد هم وجود دارد. طبيعتا اين تمرينهاي شعرا اثرات اجتماعي جدياي به همراه دارد. مثلا وقتي شعري نزديک به شعر روزنامهاي گفته ميشود؛ از يک لحاظ تحول در فرم و بيان و موضوع است ولي از يک نظر ديگر تأثيرات اجتماعي زيادي به همراه دارد.
اين تاثيرات تا جايي است که لازم است بعضي از شعرا زبانشان را ببندند و دهانشان را بدوزند! در اين شرايط وقتي شعر به انقلاب اسلامي مردم ايران در بهمن 57 ميرسد، ديگر از حيث حرفهاي اصلا قابل پيشبيني نيست. اين بود که در انقلاب اسلامي ناگهان بازگشت به قالبهاي گذشته اتفاق افتاد و شعر، پيوند خودش را با آن پيشينه نزديک خودش از دست داد؛ يعني ما يکدفعه شاهد ظهور پديدهاي به اسم نصرالله مرداني، استاد علي معلم دامغاني و يا برجسته شدن شاعراني مثل مشفق کاشاني، محمود شاهرخي، مهرداد اوستا و... هستيم که شعر اين عزيزان ماحصل سير طبيعي شعر فارسي نبود. شما اگر اين سير را بررسي کنيد، خواهيد ديد که خود استاد حميد سبزواري، اخوان، سهراب، فروغ و... به شعر فارسي از طريق سير طبيعياش رسيده بودند ولي با انقلاب اسلامي ناگهان يک اتفاقي افتاد و آن اينکه يک جريان ديگري از شعرا مطرح و علمدار و مياندار شدند و نوع ديگري از شعر در مرکز توجه جامعه ادبي و اجتماعي ما قرار گرفت.
ميشود اينگونه جمعبندي کرد که وجه سياسي شعر انقلاب، متاثر از اتفاقات مشروطه و فضاي سياسي آن زمان شکل گرفت؟
بله، حتما فضاي سياسي آن زمان موثر بود ولي من الان بحثم بيشتر از منظر زيباييشناسي و نوع بيان است. از اين منظر ما بعد از انقلاب اسلامي شاهد اين هستيم که يک دفعه گسستي اتفاق افتاد؛ يعني يک دفعه ما اخوان را، فروغ و سهراب را در اوج رها کرديم و نسل ديگري از شاعران که شاعران کلاسيکتري بودند پا به عرصه گذاشتند.
به اعتقاد شما اين گسست قابل پيشبيني نبود؟
نه، نبود. البته همين شعراي مدرن هم به نوبه خودشان در انقلاب اسلامي نقشآفرينيهايي داشتند؛ يعني شما ميبينيد که در دوران انقلاب شعر شفيعيکدکني و شعر خانم صفارزاده خيلي خوانده ميشود و شعر اين شاعران مدرن در همان دوران هم مورد توجه بود ولي يکدفعه ما ميبينيم که اينها به حاشيه ميروند. حتي خود استاد گرمارودي هم از نظر شعري حاشيه ميرود و شاگرداني مثل اوستا، مشفق، شاهرخي، حميد سبزواري و حالا جوانترهايي مثل نصرالله مرداني، سيميندخت وحيدي و... مطرح ميشوند. چرا؟ چون ناگهان يک بازگشت به سنتِ خيلي جدي اتفاق افتاده است. فرمان اداره کشور از دست شاهي که نماد مدرنيزم وارداتي بود، خارج و به دست يک فقيه با يک خاستگاه روستايي و از نظر زندگي شهرستاني افتاده است. با سرکار آمدن فقيه، جامعه از نظر فکري به قرآن و سنت بازگشت ميکند.
انتقادي که در اينجا به شعر انقلاب وارد ميکنند اين است که چون انقلاب ايران بازگشت به سنت و روي کردن دوباره به اسلام بود؛ به همين خاطر خلاق نيست و يک نوع بازگشت به عقب است؟
به اعتقاد من در مرحله اول و در نسل اول شاعران انقلاب اين اتفاق افتاد؛ چون جنس مخاطب شعر انقلاب، مردمي بودند که خيلي با مدرنيزم ارتباط برقرار نکرده بودند و اصلا براي همين هم انقلاب کردند. مردم ما درست است که در زمان مدرنيزه کردن وارداتي شاه در حال زندگي بودند ولي جانشان سنتگراتر بود و نوع خوانش که از سنت ديني در بيان امام(ره) و شاگردانش ارائه شده بود، مردم را به سمت مذهب و سنت دينيشان هدايت کرد. لذا در مرحله اول اين اتفاق افتاد و شاعران سنتگرا برجسته شدند. شاعراني که همان لحن و لهجه شعر سنتي و اصيل فارسي را داشتند. به همين خاطر به اعتقاد من شاعري مثل حميد سبزواري بدون انقلاب اسلامي نميتوانست اينگونه طرح شود.
با اين وجود اين شکاف به مرور ترميم شد؛ يعني شکاف زيباييشناسي شعر بين نسل اول انقلاب و شعر زنده و در حال پيشرفت قبل از انقلاب از بين رفت و ترميم شد. در نتيجه ما در نسل دوم شاعران انقلاب مثلا سلمان هراتي را ميبينيم که بين شعر انقلاب و مثلا فروغ و سهراب و دستاوردهاي زيباييشناسي قبل از خودش پل ميزند. در ادامه قيصر هم همين کار را ميکند. يا باز در شعر مذهبي کاري که سيدحسن حسيني انجام ميدهد، اين شکاف را ترميم ميکند و به طبيعت رفتار حرفهاي شعر برميگردند. براي همين است که اين شاعران قابليت ادامه پيدا کردن دارند.
شعر نيمايي را هم احيا ميکنند؟
بله. چون اينها دستاوردهاي حرفهاي شعر فارسي روز را دوباره با جريان شعر انقلاب پيوند ميزنند. شعر فارسياي که از منظر بيان و از منظر زيباييشناسي پيشرفتهاي خيلي خوبي کرده است. شعر فارسي در بيان با فروغ به يک اوجي ميرسد و سهراب قالب را متحول ميکند. به هر حال اين دستاوردها تازه هستند و نبايد نديد گرفته شوند. به همين دليل است که بعد از يک دوره کوتاهي ما ميبينيم که نسل دوم شعراي انقلاب همان انديشه، بيان و جهانبيني امام امت را از منظر حرفهاي به دستاوردهاي روز و مدرن شعر فارسي گره ميزنند. اين است که ما ميبينيم سهراب و فروغ و اخوان از منظر اين مثلث نوآوري در شعر انقلاب برجسته هستند و شعرشان هم قابليت اين را پيدا ميکند که به طور طبيعي در فضاي حرفهاي شعر بازخواني و دوباره تقليد و تکرار شود. البته بايد در جايگاه خودش بيعت و همراهي شاعران بزرگي مثل اوستا و... را با شعر انقلاب تحليل کرد ولي اتفاقي که افتاد اين بود که بعد از انقلاب اين مثلث برجسته ميشود. به اعتقاد من اين مثلث پيوند طبيعي شعر انقلاب با شعر قبل از انقلاب است که از نظر موضوعات، از نظر احساسات، از نظر زبان و ديگر ويژگيها شباهتهايي بين اين دو به وجود ميآيد و از دستاوردهاي شعر قبل از انقلاب استفاده ميشود. در ادامه هم شاهد هستيم که جريان شعر نوگرايي انقلاب اسلامي و شعر زنده انقلاب اسلامي زير سايه اين شاعرها قرار ميگيرد.
شعر انقلاب چه تفاوتي با ديگر شعرها داشت و وجه تمايز و برتري شعر انقلاب را بايد در چه چيزهايي دانست؟
چيزي که شعر انقلاب را برجسته ميکند، محتواي آن از يک طرف و از طرف ديگر منظر و نگاه شاعر است. آنچه در شعر فارسي به صورت شعر انقلاب نبود، مباحثي مانند ولايت و شهادت و نسبت بين شهادت و ولايت است. اين مباحث در شعر انقلاب برجسته ميشود و شعرهاي شعراي انقلابي در ذيل مفاهيمي مانند شجاعت و استقامت، گستردگي و نفوذ بسياري پيدا ميکند. قبل از انقلاب اسلامي جريانهايي جدي در حوزه شعر مذهبي و شعر آئيني و هيئتي داريم و در اين فضاها شعرهاي بسياري گفته ميشود. رويکرد و منظري که انقلاب اسلامي به شعر ارائه ميدهد، رويکرد و منظر در صحنه است. شاعر فاعل و در صحنه، شاعري که پيش از واقعه و يا در حين واقعه ميرسد. قبل از انقلاب اسلامي، مرثيههاي ما پس از واقعه است. مثلا فرداي عاشورا و يا عصر عاشوراست ولي شاعر انقلاب اسلامي صبح عاشوراست، ظهر عاشوراست، شب عاشوراست. ما اين منظر را در شعر انقلاب اسلامي ميبينيم.
پس از مشروطه به خاطر اتفاقهايي که در شعر مدرن افتاده بود، نگاه ولايي و توحيدي در حال حاشيه رفتن بود؛ يعني ما در شعر شاعران شاخص و غولهاي ادبيات معاصر، نگاه ولايي و توحيدي را خيلي کمرنگتر ميبينيم. در نگاه اين شاعران، شعري را نميبينيم که نسبت آن با ولايت الله و ولايت طاغوت مشخص شده باشد. بعدها با شعر نوآور انقلاب اسلامي و شعر امثال قيصر و... ميبينيم که شاعران نسبتشان را با ولايت مشخص کردند. جداي از ويژگيهايي که شعرهاي قصير امينپور در زبان و موسيقي دارد، ميبينيم که قصير در شعرش با امام زمان(عج) و امام حسين(ع) بيعت کرده و با شهداي کربلا و انقلاب همراهي ميکند. حتي ميبينيم که شاعري مثل سيدحسن حسيني با بعضي از اصحاب ائمه همراهي و نسبت خودش را با اردوگاه ولايت؛ ولايت خدا و ولايت طاغوت مشخص ميکند. ما در شعر سلمان هراتي هم دوباره همين نگاه را ميبينيم، ميبينيم که ايشان هم براي حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) و خود امام(ره) شعر دارند.
شعرش براي حضرت امير يکي از بهترين شعرهاي سلمان است. اين در حالي است که ما در شاخصترين شاعران 10 سال قبل از اينها ميبينيم که هيچ نامي از اهل بيت(ع) نميآورند! هيچ موضعگيري و هيچ اشارهاي به عاشورا و يا به ائمه ندارند ولي در مقابل براي مسيح و قهرمانان يونان و ايران باستان شعر ميسرايند. شاعراني که اين قهرمانان را ميستايند در نسبت خودشان با خودشان هم گيجند؛ يعني از منظر معرفتي اين شاعران عمدتا در يک سرگشتي و حيراني به سر ميبرند و نسبتشان با ولايت الله و ولايت طاغوت مشخص نيست ولي شاعران بعد از قيصر نسبتشان معلوم است. با يک اردوگاهي بيعت دارند و از يک اردوگاهي برائت ميجويند. شعرهايشان موضع آنها را نشان ميدهد و اين موضع، معرفتي بر روي ابعاد مختلف شعرهاي آنها اثر ميگذارد.
اگر بخواهيم زيربناييتر بررسي کنيم خواهيم ديد که انقلاب اسلامي به مردم ايران يک سبک زندگي جديد را پيشنهاد داد. مردم ايران هم که با انقلاب همراه بودند، سعي کردند که وضعيت خودشان را با جهان پيرامونشان عوض کنند و به گونه ديگري زيست کنند. ميتوانيم بگوييم که اين تفاوت سبک زندگياي که انقلاب در زندگي عموم مردم ايران به وجود آورد در سبک زندگي شاعران هم اتفاق افتاد. تغيير زيست شاعراني که به آرمانها و اهداف انقلاب معتقد بودند، موجب شد که شعرهايي هم که توسط اين شاعران گفته ميشد، تغيير کند.
ببينيد هنر خيلي مهم است. بعضيها در همين هفتههاي اخير حاشيههايي را درباره شعر و داستان انقلاب ساختند و حتي مطرح ميکردند که شاعرهاي انقلاب، منظر انديشه را خيلي برجسته ميکنند. در حالي که هنر، معرفت است. توضيحاتي که دادم از اين منظر بود. معرفت هم معطوف به زيست است. اين زيست و سبک زندگي شاعر است که در اثرش بازتاب دارد. احساسات، عواطف، جهان شخصي و احساسي شاعر در آثارش بازتاب مييابد و از لحاظ معرفتي از طريق اين بازتابهاست که تکليف شاعر با جهان مشخص ميشود.
شاعر انقلابي بايد چه ويژگيهايي در شخصيتش باشد؟
برخي به عمل قبل از قول تأکيد ميکنند و ميگويند بايد اهل عمل باشند، اهل ذکر باشند. به هر حال زندگي تغيير ميکند؛ زندگي يک ايراني بعد از انقلاب اسلامي با قبل از انقلاب خيلي متفاوت است. همين زندگي و مخصوصا زندگي باورمندان به انقلاب اسلامي است که در شعرهاي انقلاب بازتاب پيدا ميکند و اين تجربههاي معنوي است که در شعر شاعر تبديل به يک حس شده است. در آثار مدرن انقلاب اسلامي -منظورم از مدرن، آثاري که از لحاظ زيباييشناسي روزآمد هستند- ما شعرهاي شاعري مثل سلمان ميبينيم که حس و احساس جزئي خودش را در مواجهه هر پديدهاي خيلي خوب رعايت ميکند. اين احساس جزئي در يک منظومه کلانتر، نشاندهنده نگاه معرفتي شاعر نسبت به عالم است. اينها در شعر اين عزيزان بيشتر است. از اين منظر است که اين مثلث برجسته ميشود؛ چون شعرهاي سلمان و سيدحسن و قيصر خيلي به زندگي تأکيد دارند.
شما فکر ميکنيد شعر انقلاب با ظرفيت حاضري که دارد، چقدر توانسته با مدرنيسم ارتباط برقرار کند؟ يا بهتر است بگويم شعر انقلاب چه نسبتي با تحولات مدرن شعر جهان برقرار ميکند؟
چشمههاي نوآوري در انقلاب اسلامي کم نيستند. در تشيع، فقاهت تعريفش با نوآوري گره خورده است و زمينه بسيار مساعدي را براي نوآوري فراهم کرده است. زمينهاي که در فقه اهل سنت شايد نباشد ولي در فقه ما وجود دارد. از اين منظر به مرور که انقلاب اسلامي جلو آمد، شاعران ديدند که ظرفيتهاي اين انقلاب براي نوآوري کم نيست. جداي از زمينهاي که فقاهت شيعه براي نوآوري دارد، از نظر فکري هم ذهن شيعه ذهن تازه و سر حالي براي شعر است. از منظر الگوها و شيوهها، ذهن تازه و سرحال انسان شيعه در جريان تعامل با شعر انقلاب نوآوري را ضريب ميدهد. از طرف ديگر ميراث شعر فارسي هم باعث تقويت اين نوآوريها شده است. به هر حال شعر اخوان، فروغ، شاملو و سهراب -مخصوصاً شعرهاي فروغ و سهراب- خيلي روي شعر انقلاب اثر گذاشت. نمونههاي جهاني ترجمههاي آثار عرب هم خيلي روي شعر انقلاب اثرگذار بودند. چون شعر عربي از نظر اجتماعي در موقعيت پرتنشي سروده ميشد و شاعران جهان عرب عمدتا در تبعيد بودند و ظرفيتهاي بسياري داشتند.
به فرهنگ شرقي هم نزديکتر بودند.
بله. شاعران بزرگ عرب که در تبعيد به سر ميبردند، افراد خيلي دنيا ديدهاي بودند و ظرفيتهايي داشتند که ترجمه آثار آنها بر روي شعر انقلاب خيلي اثرگذار بود. تمام اين عوامل دست به دست هم دادند تا اينکه بيان نو در شعر انقلاب اسلامي تبديل به يک جرياني شد که تا به امروز هم اين نوآوري ادامه دارد.
شما امروز جايگاه هنر انقلاب به طور کلي و مشخصا شعر انقلاب را چگونه ارزيابي ميکنيد و معتقديد اين جايگاه در جامعه چقدر جدي گرفته ميشود؟
به اعتقاد من هنوز هم شعر، سرپاترين هنر انقلاب است؛ يعني هنوز هم شعر انقلاب در جايي است که ما خيلي راحت ميتوانيم چهرههاي جديد معرفي کنيم و توان ارتباط با مخاطب را داريم. حتي در بين شاعران نسل شما ـ مثل آقاي برقعي ـ شاعران جواني را ميبينيم که خيلي پرمخاطب هستند و خيلي خوب کار ميکنند. از اين منظر، شعر انقلاب اسلامي يکي از معدود هنرهايي است که مدام نوزايي دارد و چهرههاي تازه و آثار درخشان و نو توليد ميکند. حالا اينکه شعر انقلاب و شاعرانش چقدر جدي گرفته ميشوند؟ به نظرم شاعرهاي ما مطالبهگري را در شعر خودشان فراموش کردند و اين عادت به اعتبار عرصه شعر آسيب زده است. مديريت فرهنگي ما از نظر تدارکات خيلي بيبرنامه است و کارهايي که تحت مديريت فرهنگي ما انجام ميشود، حمايتها و زمينهسازيهايي که براي رشد شعر انقلاب انجام ميشود، واقعا سنجيده نيست.
مهمترين کاري که حاکميت بايد انجام بدهد، ذائقهسازي و ايجاد بازار است تا ادبيات در اين بازار بتواند سير رشد طبيعي خودش را داشته باشد. به هر حال اين رسانهها و نگاه مديران فرهنگي است که ميتواند فضا را به نحوي مديريت کند که شعر و داستان مورد توجه و اقبال جامعه قرار بگيرد ولي متاسفانه در عمل ميبينيم که مثلا رسانههاي ما اهتمام بسيار زيادي به پديدههاي شبهفرهنگي و حتي ضدفرهنگي مثل «فوتبال» دارند. خوشبختانه با اين وجود باز هنر مظلوم انقلاب اسلامي خودش را سرپا نگه داشته و کار ميکند.
به سنجيده نبودن نگاه متوليان فرهنگي به ادبيات اشاره کرديد. شما «شهرستان ادب» را به عنوان يک نهاد فرهنگي ايجاد کرديد که بتوانيد تغييري را در اين سياستگذاريها شکل بدهيد و به صورت خودجوش از دل خود شعرا، حرکتي براي تغيير فضا در شعر امروز ايجاد کنيد. حال سوال اين است که شهرستان ادب با چه نگاهي به وجود آمد و الان در فضاي ادبيات ما چه جايگاهي دارد؟
من خودم از سالهاي 80 تا 84 در بعضي از مراکز فرهنگي کشور مسئوليتهايي داشتم و به يک آسيبشناسي از اين حوزه رسيدم. به اعتقاد من مديريت و توجه مديران فرهنگي ما به ادبيات، بسيار بودجهمحور است و هيچ مدير فرهنگي برنامه و سياست درستي ندارد. حتي قبل از توجه و مديريت، هيچ کس شناخت درستي از اين حوزه ندارد. در اينجا بحثم اين نيست ما بايد بياييم جهتدهيهاي خيلي خاصي را به ادبيات بدهيم، بحث ما طبيعت توليد ادبيات و طبيعت تولد شاعر و نويسنده است. اينکه يک شاعر در چه ساختاري متولد ميشود و در چه فضايي رشد ميکند. وقتي ما شناخت درستي از اين فضا نداشته باشيم، روش برنامهريزي و بودجهريزي ما اشتباه خواهد بود. به همين خاطر است که مثلا براي کشف استعداد هزينههاي بسياري ميشود ولي براي حفظ استعدادها ـ مخصوصا استعدادهاي طبقات متوسط و ضعيف جامعه- هيچ ايدهاي نداريم. به هر حال مستضعفان چيزي نيستند که ما ايجادشان کرده باشيم. اين کلمه در ادبيات قرآن و امام(ره) برجسته است. لذا اگر قرار است مستضعفان ما توانايي توليد ادبي داشته باشند، بايد فکر و کمکي کنيم که زمينههاي فعاليت براي آنها تسهيل شود. در آن سالهايي که در مراکز فرهنگي بودم با چشمان خود ديدم که تمام اهتمامها به اين است که يک برنامهاي برگزار شود و تمام! عمده اين برنامهها هم حول محور کشف استعداد و... است و هيچ ايدهاي براي مجموعه ادبيات وجود ندارد.
ما هيچ تدبيري براي ضريبدادن به خود ادبيات، تعاريف درست از ادبيات، توجه به جايگاه مؤلف و شاعر و نويسنده نيانديشيديم. خيلي از کشف استعدادهاي امروز نياز نيستند و موضوعيتي ندارد. يک استعداد خوب خودش را نشان خواهد داد و ما بيشتر نيازمند فراهم کردن فضاي حرفهاي براي فعاليت ادبي هستيم. نيازمند اين هستيم که جامعه ما استعدادهاي ادبي را مجموعا سرمايه بداند و با آن رفتار درستي داشته باشد.
اگر ما بتوانيم کاري کنيم که شاعرهاي ما در ديدگاه مسئولين شأن داشته باشند، اگر ما بتوانيم کاري کنيم که مردم ما کتابخوان و اهل شعر و داستان شوند، ديگر نيازي نيست که براي کشف استعداد خيلي انرژي بگذاريم، چراکه خود مردم به سراغ اين حوزه خواهند رفت. شما الان ميبينيد که در حوزهاي مثل ورزش، چقدر مدرسههاي مختلف ورزشي با هزينه مردم اداره ميشوند و در حال کشف و پرورش استعداد هستند. ولي چرا در حوزه ادبيات فضايي را ايجاد نکرديم که مردم احساس کنند در اين فضا هم از نظر جايگاه و حرمت و معنويت و هم از نظر مسائل مادي، آينده خوبي خواهند داشت؟
در ايجاد اين فضا، شهرستان ادب چه جايگاهي دارد؟
در شهرستان ادب نگاه ما اين بود که با شناخت وارد کار شويم. با حفظ حرمت نويسنده و شاعر وارد فعاليت شويم. به نظرم در اين سالهاي کوتاه، شهرستان ادب نقش خودش را خوب بازي کرده است؛ يعني در اين سالها ديدم که وقتي ما با يک مؤلف يک نوع تعامل ميکنيم، بسياري از ناشرين موازي هم مجبور ميشوند که با آن مؤلف به گونه ديگري تعامل کنند. در سابق، مؤلفان بايد خودشان ميدويدند دنبال اينکه فقط بتوانند کتابشان را چاپ و منتشر کنند تا نتيجه زحمات خودشان را ببينند. در صورتي که الان اين فضا تبديل به يک فضاي رقابتي شده که در آن ناشران هستند که ميخواهند دل مؤلف را به دست بياورند و حرمتگذاري به مؤلف خيلي بيشتر شده است. من هر وقت يکي از مؤلفان را ميبينم که ميگويد: فلان انتشارات هم با من حرف ميزند و يا براي کتاب من اين کار را کرده و... خوشحال ميشوم که شهرستان ادب توانسته اين ادبيات تازه را طرح کند که شاعر و نويسنده سرمايه ما هستند، نه شعر و داستان. در حالي که مدل برنامهريزي بودجهمحور مدلي بود که به اثر توجه ميکرد؛ يعني ميآمد و ميگفت جشنواره شعر چيست و يک موضوعي را انتخاب ميکرد که مؤلف بايد ميدويد تا اثرش در اين جشنواره ديده شود.
البته ممکن هم بود که اصلا ديده نشود. اما نگاه ما اين بوده و هست که خود شاعر است که سرمايه ماست و ما بايد با خود شاعر تعامل کنيم تا او بتواند بهترين آثار را توليد کند. به اعتقاد من اين نگاه کمکم در حال جا افتادن است و اميدوارم که واقعا فضاي مديريت فرهنگي ما از مديريت بودجهمحور خود خارج و به سمت مديريت شناختمحور حرکت کند. در همه نهادهاي فرهنگي ما دبيرخانههاي دائمي تشکيل شود و اين دبيرخانهها ارتباط مستمري با شاعران و مؤلفان هر حوزه داشته باشند و به خود مؤلف حرمت بگذاريم. امروز وقتي يک مؤلف خطايي ميکند، خطايش را برجسته ميکنيم و يک سرمايه جدي کشور را به راحتي حذف ميکنيم. يا اينکه با توجه به تشخيص يک مدير و يا يک خبرنگار بعضي از مؤلفان ما حذف ميشوند و ديگر نامي از آنها نميشنويم. اين نکته بسيار مهمي است. چون نگاه جامع و نگاه شناختمحوري به قصه نداريم، خيلي حسي و سليقهاي عمل ميکنيم. به نظرم عمده ريزشهايي که در بين نخبگان داشتيم و داريم، نتيجه همين نگاه است.