به گزارش حلقه وصل، حالا دیگر تاکید بر آموزش مهارتهای زندگی به کلیدواژه اصلی مسئولان آموزش و پرورش و حتی کارشناسان این حوزه تبدیل شده است. یک سوی این ماجرا میتواند این باشد که طی دهههای گذشته با تاکید بر بعد آموزشی و دانشی در کتب درسی و فضای مدرسه و اهمیت پیدا کردن موفقیت در کنکور برای عموم دانش آموزان و خانوادهها، آنچه بیشتر رخ نموده است، کمبود مهارتهای زندگی توسط کودکان و نوجوانان است.
سوی دیگر ماجرا میتواند این باشد که پیچیدگی دنیای معاصر، گسترش ارتباطات، بحرانهای اجتماعی و خانوادگی، گسترش آسیبهای اجتماعی و تغییر نسل و سبک زندگی ما را بیش از گذشته با این مهم رو به رو کرده است که باید بیش از گذشته در سن مدرسه، بچههایمان را با مهارتهای زندگی، آداب اجتماعی و زندگی آشنا کنیم.
تاکید سند تحول بنیادین بر تربیت تمام ساحتی نیز دلیل دیگری بر این مهم است که آموزش و پرورش بخواهد زمان استقرار ۱۱ حوزه یادگیری در ساختار جدید خود یکی از حوزههای یادگیری را حوزه یادگیری مهارتهای زندگی و بنیان خانواده بگنجاند. حوزهای که به عنوان یک تازه وارد در ساختار آموزش و پرورش این روزها با مدیریت دکتر سجاد مهدی زاده در حال استقرار و تشکیل اتاق فکر است در حالی که ۴ کتاب پیشتر در این حوزه تألیف شده و چند سالی است میهمان کلاسهای درس است از جمله درس تفکر و سواد رسانهای.
سجاد مهدی زاده دارای دکترای فرهنگ و ارتباطات است و در حال حاضر عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق (ع) است و دروس مهرت زندگی را به دانشجویان درس میدهد.
مهدی زاده در پاسخ به این سوال که با توجه به اینکه حوزه یادگیری آداب و مهارتهای زندگی و خانواده به تازگی مستقر شده است، اهداف این حوزه چیست، گفت: در واقع این حوزه به عنوان یکی از ۱۱ حوزه یادگیری از ابتدای پاییز مستقر شده است. فارغ از اینکه ما یکسری از دروس دبیرستان مانند مدیریت خانواده، آمادگی دفاعی، سواد رسانهای، تفکر و سبک زندگی را زیرمجموعه این حوزه داریم آنچه که پیگیری میکنیم این است که این موضوع را در کل نظام آموزشی باید دنبال کنیم.
ما در فضای آموزش و پرورش قرار است دانش آموزان را به کمال آموزشی و پرورشی برسانیم. بخشی از این کمال مربوط به حوزههای علمی است که باید طبق آن دانشآموز در ساحت نظر و عمل رشد داشته باشد. به طور مثال در حوزه ریاضی، ادبیات فارسی، زبان و تمام حوزههایی که دانشی در آنها قالب است. بخشی هم مربوط به مهارتهای زندگی است که بیشتر جنبه پرورش را پوشش میدهد. آموزش و پرورش ما باید به سمتی برود که تربیت و آموش در آن لزوماً برای اشتغال صورت نگیرد. در واقع جدا از اینکه افراد برای ادامه تحصیل در دانشگاه به چه مفاهیم و دانشی نیاز دارند باید دید که هر کدام از این مفاهیم و دانشها و یا مهارتها برای زندگی روزمره چه کاربردی دارد؟ در واقع این ساحتها در زندگی روزمره مؤثر هستند.
گویا هر چه در کنکور ضریب ندارد، اهمیت ندارد
وی تصریح کرد: حوزه تفکر، مهارت زندگی و آداب خانواده ناظر به حوزه پرورشی است. ما دغدغه این را داریم که برای دانش آموزان یک بازتعریفی داشته باشیم درباره نسبت او و خانواده، نسبت او و جامعه و … و برای همین نیاز داریم مهارتهایی را آموزش دهیم ولو اینکه در کنکور نیاید. در حال حاضر یکی از معضلات ما این است که هر آنچه در کنکور ضریبی نداشته باشد اهمیتی ندارد.
وی در پاسخ به این پرسش که برای ارتقا بحثهای مهارتی در مدرسه چه برنامههایی دارید بیان کرد: یکی از رویکردهای ما این است که همین کتابهایی که در حال حاضر در مدارس تدریس میشود و اتفاقاً کتابهای نونگاشتی هم هستند را ارتقا دهیم. کتابهایی که زیرمجموعه حوزه مهارت آموزی هستند گاه عمرشان به دو سال هم نمیرسد وحتی معلم مابه ازا نیز ندارند. ما میخواهیم همین کتابها را ارزیابی و ساماندهی کنیم. به یک نیازسنجی در سطح معلم و دانشآموز نیاز داریم و برنامه ریزی برای اینکه کدام معلم، معلم ِ تراز این دروس است. البته تربیت معلم به صورت مستقیم به عهده ما نیست. اما استانداردهایش را باید تعریف کنیم. موضوع بعدی هم طراحی بستههای آموزشی مرتبط است که در مجموع اینها به این اتاق فکر نیاز داریم.
تنها چند کشور سواد رسانهای را در مدرسه گنجاندهاند
مهدی زاده در پاسخ به این پرسش که از آنجایی که کتابهای این حوزه پیش از شکل گیری این دفتر نگاشته شدهاند با انتقادهای بسیاری روبرو هستند از جمله اینکه گاه گفته میشود کتابها مناسب مقاطعی که تدریس میشوند، نیستند و یا اساساً به عنوان یک فوق برنامه توسط معلمان غیرمرتبط تدریس میشوند، گفت: در بررسی هر موضوعی باید به نکات منفی و مثبت آن توجه کرد. به هر حال این کتابهایی که عنوان کردم کابهای نوظهوری هستند و قطعاً اشکاتی دارند. ولی به طور مثال کتاب سواد رسانهای با همه حواشی که حتی درباره غلط و درست بودن نامش ذکر میشود این نکته مثبت را دارد که در تمام دنیا تنها چند کشور هستند که در مدرسه بحث سواد رسانهای را آموزش میدهند.
پس اینکه ما به فکر تدارک چنین کتابهایی برای بچههایمان هستیم اتفاق مبارکی است. اما اینکه این نهالی که شکل گرفته در حد نهال بماند مشکل دارد. باید اتاق فکری شکل بگیرد و ایرادات مرتفع شود. اما اینکه به طور مثال دو سال قبل دوستان صبر میکردند تا یک ساختاری شکل بگیرد و بعد کتاب تعریف شود و … کار غلطی بود. چرا که نباید برای انجام یک کار مؤثر منتظر ساختار بود.
درباره همین بحث سواد رسانهای یا اطلاعات یا آداب زندگی در دنیای مجازی موضوع این است که اقتضائات هر سنی آن را متفاوت میکند و ما نمیتوانیم برای هر سال تحصیلی یک کتاب مجزای سواد رسانهای داشته باشیم اما میتوانیم یک نقشه کلان داشته باشیموی ادامه داد: اما قسمت منفی این مسئله به ساختار آموزش و پرورش باز میگردد که یک مشکل ساختاری دارد و بچهها را خصوصاً در متوهم و یا دوازدهم این مفاهیم را ارائه دهید که همه چیز تحت تأثیر کنکور به حاشیه میشود. اگر هم درباره اش صحبت نکنیم که میگویند چرا در مدرسه چیزی درباره ازدواج به بچهها نمیگویند اما ما مشاهده نمیکنیم که بچههای پایه یازدهم و دوازدهم تنها موفقیت در کنکور را ملاک قرار میدهند و این مسئله آموزش و پرورش را فلج کرده است. باز از سوی دیگر وقتی چنین مسائلی مانند مهارتهای زندگی، ازدواج، تفکر در حاشیه کنکور قرار میگیرد ودرس مهمی تلقی نمیشود و حتی برخی مدیران در مدرسه آن را در حاشیه قرار میدهند معلم هم رغبت نمیکند که به سمت آموزشهای ضمن خدمت ماهر شدن در آن درس برود. در حالی که اگر مثلاً آموزش ضمن خدمت برای درس ریاضی بگذارید معلم ممکن است با هزینه خودش هم برود و آن را آموزش ببیند.
وی تصریح کرد: ما نمیگوییم که معلم و کتاب نقص ندارد اما مهمترین کاری که باید انجام بدهیم این است که این دروس خودشان را در ساختار برنامه درسی جا بدهند. برای همین نیاز به اصلاحاتی داریم. به طور مثال اینکه به جای پایه دوازدهم آموزش خانواده را به دو سال قبل تر ببریم و مفاهیم را سبکتر کنیم و کابهای سادهترین بنویسیم.
وی در ادامه در پاسخ به اینکه حتی برای کتابی مانند سواد رسانهای نیز جانمایی خوبی در مقطع تحصیلی صورت نگرفته است و بچهها زمانی با این کتاب روبرو میشوند که سالهاست وارد فضای مجازی شدهاند، بیان کرد: مهمترین کاری که ما باید انجام بدهیم این است که دنبال یک نقشه کلان باشیم.
مثلاً چند درس ناظر به خانواده باشند، در درسهای زبان و ادبیات فارسی و مثالهای دروس شیمی و ریاضی مثالهایی بیاوریم که ناظر به مهارتهایی باشد که بچهها به آن نیاز دارند. یا حتی ممکن است به دنبال تهیه بستههای آموزشی کوچکترین باشیم که در کارگاهها آموزش داده شود. موضوع این است که با یک کتاب سواد رسانهای یا خانواده نمیتوان این مباحث را حل کرد.
اهمیت تربیت معلم این است که مهمترین الگوی بچهها باید معلمان هستند
وی در ادامه در پاسخ به پرسش دیگری درباره اینکه این حوزه که مدیریت آن را به عهده دارید حوزه وسیعی است و از مهارتهای بین فردی، خانوادگی، اجتماعی را در بر میگیرد و برخی از آنها به آموزش مستقیم نیاز دارند که با معلم متخصص تدریس شوند، گفت: ما در گام اول باید شناسایی کنیم که در این حوزه به آموزش چه مفاهیمی نیازمندیم و بعد مشخص کنیم که هر کدام از انها در چه قالبی مطرح شود. شاید به این نتیجه برسیم که به طور مثال ما هزار مفهوم و مهارت را باید در ۱۲ سال به بچهها آموزش دهیم. نمیتوانیم برای هر کدام یا برای هر چند ده تایی از آنها یک کتابِ معلم تهیه کنیم. بلکه نیا داریم که تمام این مفاهیم را در تمام کابهای درسی بگنجانیم و معلمانی را که میتوانند در هر حوزه، متخصص شوند شناسایی کنیم و آموزشهای ضمن خدمت به آنها بدهیم.
نکته بعدی این است که چه کسی گفته است که آموزش مستقیم مسئله را حل میکند. حتی لزوماً تنها با آموزش و پرورش مسائل ما حل نمیشنود. شما بهترین کتاب و استاد رسانه را به دانش آموزان ارائه دهیم وقتی که بچهها از مدرسه خارج میشوند تا صبح فردا در اختیار خانواده و دوستانه هستند و ممکن است پیامهای متناقضی به آنها برسد. برای همین ما باید به گونهای پیش بینی کنیم که به سمت آموزش خانواده برای طرح برخی از این مفاهیم برویم که ظرفیت اولیا و مربیان میتواند به ما بسیار کمک کند.
وی در پاسخ به این پرسش که آیا بدنبال راه حلی برای کاهش تناقض میان آموزش مهارتها و مفاهیم در مدرسه و خانواده نیز هستید، گفت: نکته مهم این است که ما برای همه عالم نمیتوانیم تصمیم بگیریم. باید ببینیم چگونه میتوانیم تعامل خود را با خانوادهها بهینه کنیم و بچهها در معرض پیامهای متناقض قرار نگیرند. در شیوه جدید بدنبال این هستیم که رقابت با خانواده را به حداقل برسانیم و حرفهایی را بزنیم که آنقدرعلمی و کارشناسی باشد که خانواده نتواند آن را بپذیرد. ما مایل هستیم خانواده طرف ما باشد و ما طرف خانوادهها هستیم. این مسئله با تصمیمگیری یک حوزه محقق نمیشود. باید اتاق فکری شکل بگیرد تا به همین مسائل پاسخ دهد.
این حوزه باید آنقدر معتبر شود که اگر فردا در شبکه پویا اتاق فکری شکل گرفت خود را ملزم بداند با اینجا مرتبط باشد و یا بدنبال استانداریهایی باید باشیم که بدانیم چه مهدکودکهایی قابل تأیید است و این در حالی است که در حال حاضر مهد کودک زیرمجموعهای از بهزیستی است. در واقع این چندگانگیها کار را خراب میکند. در فضای آموزشی ما باید به سمتی برویم که ما با رسانه هماهنگ باشیم و رسانه با ما هماهنگ باشد.
وی افزود: در حال حاضر حرفهای اولیه زده شده است. باید این حرفها و اسناد بالادستی در حوزه مهارت زندگی هماهنگ شده و ما به این نقطه برسیم که ببینیم این ۱۰۰ صفحه به عنوان مبنای آموزش مهارتهای زندگی در اختیار داریم که میخواهیم بخشی از آن را با کتاب درسی، بخشی را با معلم، بخشی را با محصولات جانبی و بخشی را با مطالبه از سایر سازمانها از جمله صدا و سیما محقق کنیم. این گونه کار ما میشود مطالبه گری. موضوع این است که آموزش مهارت زندگی به فرزندان این سرزمین مانند جابجا کردن یک میز بزرگ است که ما در آموزش و پرورش به تنهایی نمیتوانیم آن را جابجا کنیم اما از سوی دیگر چون کسی نیست برای کمک کردن به بلند کردن این میز، بلند شود ما هم بنشنیم.
وی در پاسخ به این پرسش که یک بخش مهم عملیاتی نشدن آموزش مهارتهای زندگی در مدارس به خود مدارس باز میگردد و حتی برخی مدارس برند هستند که اهمیتی برای این دروس قائل نیستند، گفت: ما این را قبول داریم که یک سری مدارس خوب هستند که زیر بار آموزش و پرورش نمیروند و الگوی خود را دارند و یک سری مدارس هم داریم که توان محقق کردن این موارد را به لحاظ فنی ندارند. این مدارس حتی ممکن است در حوزههای آموزشی نیز الزامات زیرساختی کافی را نداشته باشند. اما معتقدیم که بخشی از این خلاء به عدم اعتماد باز میگردد. ما تحقیقی انجام دادیم و متوجه شدیم که مشکل برخی از مدارس در عدم آموزش مفهوم سواد رسانهای این است که ساختار برایشان قابل فهم نیست. پس ما باید مفاهیم را به الگوهای متعدد تبدیل کنیم تا افراد بتوانند الگوی مورد نظر خود را در این میان پیدا کنند. البته اگر در این میان بحث تخلف مدرسهای در میان باشد سازوکار دیگری دارد.
وی گفت: باید توجه کنیم که در فضای آموزش و پرورش کلان بیش از یک حدی نمیشود به خانوادهها اجبار کرد. مثلاً یک خانواده دوست دارد فرزندش راب به یک مدرسه با فضای مدرسه خاص و مورد پسندش بفرستند، خانواده دیگری ترجیح می دهدمدرسه فرزندش نزدیک منزلش باشد. یک خانواده هم ترجیح اش نیز این است که فرزندش را به مدرسه اس که طبقه اجتماعی خاصی در آن حضور دارد نفرستد. ما نمیتوانیم یک برنامه بنویسیم که همه از آن تبعیت کنند اما اعتماد سازی راه حل ما است که از دل مشارکت دهی بیرون میآید. به طور مثال خانوادهها باید اینقدر به مدرسه اعتماد داشته باشند و ما به آنها اعتماد داشته باشیم که اگر احساس کردیم یک مطلبی را مدرسه نباید به صورت مستقیم آموزش دهد از توان خانواده استفاده کند.
وی در بخش دیگری از صحبتهای خود با اشاره به اینکه نقش دانشگاه فرهنگیان را در تربیت معلم که بتواند مهارتهای زندگی را به بچهها یاد بدهد نباید دست کم گرفت، افزود: در حال حاضر در دانشگاه فرهنگیان ما معلمی که کتابهای این حوزه یادگیری را تدریس کند، پرورش نمیدهیم. موضوع دیگر این است که اساساً تربیتِ معلم باید به این استاندارد برسد. به طور مثال انگیزه بچههایی که وارد دانشگاه فرهنگیان میشوند مهم است.
سیستم بودجه ریزی و اولویت دولتها ایراد دارد
وی در پاسخ به این سوال که نقش آموزش و پرورش در صحن مسائل اجتماعی به کودکان و نوجوانان چه میتواند باشد بیان کرد: اهمیت و فراوانی حوزه مهارتهای زندگی، خود اثبات این موضوع است که چه میزان وجود چنین حوزه یادگیری اهمیت دارد. مفاهیم این حوزه به قدری زیاد است که در یک کتاب و یک مقطع جای نمیگیرد.
در فضای آموزشی هر چقدر هم شما کتاب خوبی تهیه کنید کتاب یک متن صامت است. این معلم است که بارِ ۷۰ درصد انتقال مفهوم را به عهده دارد. پس لازم است ما به سمتی حرکت کنیم که معلمان خوبی تربیت کنیم. معلمی که خودش مهارت زندگی داشته باشد، معلمی که بتواند کنترل خشم داشته باشد به صورت عینی میتواند الگوی کنترل خشم دانشآموز باشد. معلمی که خویشتنداری را هر روز کنار دانش آموزان زندگی میکند میتواند یک الگو باشد. این مهم مستلزم این است که جذب معلمها اصولی باشد و مهمترین نقطه تأثیرگذار در این میان سیستم بودجهریزی است.
در واقع حل این مشکل به سیستم بودجهای ما وابسته است و یک فهم عمومی میخواهد. شما نگاه کنید ببینید تمام مجموعههای فرهنگی و آموزشی در کشور چه سهمی از بودجه میبرند و گاه چند دهم برخی از حوزهها بودجه به آنها تعلق نمیگیرد. این بودجهها کافی نیست. باید به این فهم برسیم که بخشی از آمار بالای تصادفات جادهای ما به عدم آموزشی باز میگردد که باید در آموزش و پرورش صورت گیرد. یا اگر میخواهیم پروندههای قضائی و ضرب و جرح در جامعه پایین بیاید باید به آداب مهارتهای اجتماعی در مدرسه بها دهیم و این یعنی اینکه بودجه باید به سمت آموزش و پرورش سرریز شود نه اینکه زمانی که تصادف زیاد شد بگوییم چرا آموزش و پرورش کاری نکرده است.
مشکل اینجاست که معمولاً دولتمردان بودجه را آنجایی خرج میکنند که میخواهند دیده شود و از دل آن آماری بیرون بیاید. حتی در آموزش و آموزش این ساخت مدارس است که دیده میشود اما تربیت ۲۰ معلم عالی چگونه قرار است در آمار بیاید یا دیده شود در حالی که در درازمدت نتیجه آن تربیت ۲۰ معلم عالی را خواهیم دید اما در دولت ترجیح داده میشود کاری انجام گیرد که دو سال بعد به بهره برداری برسد و آموزش و پرورش دیربازده است.
مدارا، مهمترین مهارت مورد نیاز بچهها
وی در پاسخ به پرسش آخر که از نظر وی در هر مقطع تحصیلی مهمترین مهارتی که باید به دانش آموزان آموخته شود، چیست؟ گفت: انتخاب یک مهارت از میان شمار زیاد مهارتها کار سختی است اما اگر بخواهم یک مهارت را انتخاب کنم به گمانم در دوره ابتدایی مهمترین مهارتی که بچهها باید یاد بگیرند مدارای با دیگران است. این مهارت از ابتدای عمر تا اواخر زندگی نیاز است چرا که اساس زندگی اجتماعی بر مدار است. اساس داشتن یک خانواده سالم هم بر مدارا است. چرا در جامعه طلاق زیاد میشود. جوانان امروز که دیگر از شکل ازدواج سنتی به ازدواج مدرن رسیدهاند و بیش از گذشته هم یکدیگر را میشناسند و اطلاعات شأن نسبت به مسائل عاطفی و … بیشتر شده است.
این است که آنها خیلی چیزها را میدانند اما خودخواهیها نیز بیشتر شده است. یادگیری مدارا، تضادها راکم میکند. اگر ما در کار تشکیلاتی ضعف داریم به خاطر عدم مدارا است. هر چند باید یاد داشته باشیم که مدارا به معنای رها کردن هویت خویش نیست بلکه جایی است میان تعصب و رها کردن. اینکه افراد هویت خود را بشناسند و برای آن احترام قائل باشند و به آن التزام داشته باشند اما به هویت دیگران نیز احترام بگذارند. اگر مدارا بد تعریف شود ما به بی تفاوتی میرسیم و آنگونه میشود که به جای کمک به یکدیگر در حوادث در حال عکس و فیلم گرفتن هستیم و آن طرفش این میشود که هیچکس در فضای مجازی، دیگری را تحمل نمیکند.
وی گفت: مهارت بعدی که باید در متوسطه اول آموزش داده شود یاد گرفتن کار جمعی است و در متوسطه دوم مهارت تفکر و تصمیمگیری. اگر این سه در کنار هم آموزش داده شوند وقتی فرد به ۱۸ سالگی میرسد مهارتهای اولیه زندگی جمعی را یاد گرفته است اما باز هم می گویم که نمیشود همه بار را به دوش آموزش و پرورش بگذاریم چرا که آموزش و پرورش این قدرت را ندارد که به تنهایی چنین باری را به دوش بکشد. معلمی که دو ساعت زمان دارد با ۴۰ دانشآموز سر کلاس باشد چه کاری از دستش بر میآید. اما همبستگی مدرسه و والدین و رسانه میتواند این مهم را به سرانجام برساند.