پیکرها را که آوردند، بعد یکی از پیکرها را مادر شهید آبیاری گرفت بغلش و به خاک سپرد و یکی را هم من بغل کردم و تحویل آقا دادم تا برایش دعا بخوانند. باز همانجا باهاشون صحبت کردم و بعد به خاک سپردیم.
من که نفهمیدم معصومه خانم فوت کردهاند. تا بیست روز در بیمارستان بودم. در حالت کما بودم. همان دختر کوچکم زهرا بغلم بستری بود و نمی شناختمش که این دخترم است! بعد دیگر یک شب دیدم یکسری از آقایان آمدند.
من الان یکسری رزمندهها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمیگردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
آقامرتضی گفت مگر عاشقی جرم است؟! من هم عاشق شدهام؛ یک طورهایی مهرتان به دلم نشسته؛ یک جورهایی دوستتان دارم؛ مگر دوست داشتن و عاشق شدن جرم است که شما آمدید همین طور ناراحتی می کنید؟
تا آن زمان هم آقا مرتضی برای من «داداش مرتضی» بود. آقا مرتضی لقبی داشتند و همه به ایشان «دایی» می گفتند. من این را نفهمیدم که از کجا این لقب را برایش گذاشتند...
من دلم از این میسوزد که مگر پدر ما چه کار کرده بود؟ چه کار کرده بود که حرمتش از بین رفت؟ چه کار کرده بود که مجبور شدیم او را در بیابان خاکسپاری کنیم؟ مگر خطایی کرده بود؟ مگر جرمی مرتکب شده بود؟
شبانه فرار کردیم. دوباره آمدند دنبالمان. پدرشوهرم آمد، مادرشوهرم، دامادشان آمده که اگر شما نیایید زندگیمان اینطور میشود، آن طور میشود...
دو برادر در خانواده شهید مهدی خوشآمدی درگیر یک بیماری سخت هستند که مانند یک غول، روزگار را بر پدر و مادرشان تلخ کردهاند. درباره این دو برادر و وضعیتشان در ادامه بیشتر خواهید خواند.
حساب کاربری «زندانیان عقیده» در عربستان اعلام کرد که کوچکترین زندانی سیاسی در این کشور که نوجوان هجده ساله اهل منطقه شیعه نشین العوامیه است به هشت سال حبس و هشت سال ممنوعیت از سفر محکوم شد.