روح از بدنم جدا میشد. سرم داغ شده بود. اینها همه مشخصات ابراهیم بود. با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم و گفتم «آقا ابراهیم الان کجاست؟» گفت «تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود».
همه ساکت شدن... بیسیم چی گفت «میگه برادر یاری با برادر افشردی (شهید حسن باقری) دست داد» این خبر کوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید... .
ابراهیم رفت دوتا برانکارد آورد و خودش پرید تو کانال. تا زانوهاش هم رفت توی قیر. بعد هم رفت وسط کانال، یک برانکارد رو روی یک کتفش گذاشت و یکی را هم روی کتف دیگر. سردیگر برانکارد را هم روی لبه های کانال گذاشت. مثل یک پل، همه را عبور داد و فرستاد عقب.