خب ماه مبارک رسید؛ طبق قولوقرار، قبل از افطار چراغ را زدم. دو مأمور آمدند، غذایم را گرفته و بردند برایم گرم کرده و آوردند. روز اول غذا جا نیفتاد...
پنچشنبه هفده سپتامبر۱۹۹۲ ساعت بیستودو و پنجاه دقیقه، سه مرد پشت سر هم به طرف در ورودی رستوران میکونوس رفتند. نفر اول، امین بیرون رستوران، جلو در ایستاد تا مانع ورود هر مزاحمی شود.
راوی کتاب «نقاشیقهوهخانه» و متهم دادگاه میکونوس آلمان گفت: دختر ۳۰ ساله من که فلج است هنوز در آلمان است و نمی توانم او را ببینم و آن وقت برخی مسئولین ما فقط حرف مفت می زنند.