به گزارش حلقه وصل، در تقویم ایرانی سالروز میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) به عنوان روز «دختران» نامگذاری شدهاست، نامگذاریای که ظاهرش ریشه در ازدواج نکردن آن حضرت و تجردش دارد و باطنش نیز در پی معرفی الگویی برجسته برای دختران مسلمان و به ویژه شیعه اهل بیت است. هر ساله روز اول ماه ذی القعده سالروز تولد حضرت معصومه (کریمه اهل بیت) و روز ملی دختران به پاس قدرانی از این قشر وسیع و تأثیرگذار جامعه جشن گرفته میشود.
امسال تاریخ روز دختر برابر با ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ است. حضرت فاطمه معصومه (س) در اوّلین روز ماه ذى القعده سال ۱۷۳ هـ ق، ۲۵ سال بعد از تولد حضرت رضا (ع) در شهر مدینه منوّره چشم به جهان گشود. از میان فرزندان بزرگوار حضرت امام موسى بن جعفر(ع)، دو فرزند ایشان یعنى حضرت امام على بن موسى الرضا (ع) و حضرت فاطمه کبری (ع) ملقّب به معصومه، از ویژگیهای خاص برخوردار بودهاند تا ادامهدهنده خطّ امامت بعد از پدر باشند. حضرت معصومه (س) به همراه امام رضا (ع) هر دو در دامان پاک یک مادر بزرگوار به نام حضرت نجمه خاتون (س) که از مهاجران مغرب بود، رشد و پرورش یافتهاند. این در حالى است که پدر بزرگوارشان پیوسته در زندان هارون الرشید بسر مى بردند و سرانجام در همان زندان، هنگامى که حضرت معصومه (س) در سن ده سالگى بود، به شهادت رسیدند و از آن زمان به بعد حضرت معصومه (س) تحت مراقبت برادرش امام رضا (ع) قرار گرفت. حضرت فاطمه معصومه (س) بانویی بهشتی، غرق در عبادت و نیایش، پیراسته از زشتیها و شبنم معطر آفرینش است. شاید یکی از دلایل «معصومه» نامیدن این بانو، آن باشد که عصمت مادرش حضرت زهرا (س) در او تجلی یافته است. بر اساس پارهای از روایات، این لقب از سوی امام رضا (ع) به این بانوی والامقام اسلام وارد شده است؛ چنان که فقیه بلند اندیش و سپید سیرت شیعه، علامه مجلسی(ع) در این باره میگوید: امام رضا (ع) در جایی فرمود: هرکس معصومه را در قم زیارت کند، مانند کسی است که مرا زیارت کرده است.
جایگاه دختران در اسلام در قرآن کریم و سوره نحل آیه ۵۸ و ۵۹ آمده است: هنگامی که به آنان (مردم قبل از اسلام) مژده تولد دختر داده میشد صورتشان سیاه رنگ شده و مملو از خشم و غضب و اندوه میشدند و از قوم و قبیله خود به خاطر این مژده بدی که به آنها داده میشد خویشتن را پنهان میکردند و این پرسش مطرح میشد که آیا این ننگ را بر خود بپذیرند و دختر را نگه دارند یا او را در زیر خاک زنده به گور کنند. اما در وسائل الشیعه در خصوص جایگاه دختران از دیدگاه اسلام آمده است: دختران (پیش از آنکه به همسری درآیند و به افتخار مادری نایل شوند) از مقام، حرمت و حقوق خاصی برخوردار هستند. در فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) که ریشه در وحی و کلام الهی (قرآن) دارد، زنان و دختران از جایگاه خاصّی برخوردارند. تعابیر زیبا و بلندی که برای دختران به کار گرفته شده است، حاکی از این موضوع است. در سخنان معصومان علیهم السلام از دختران با واژههایی چون: ریحانه (گل)، قواریر (بلورها)، و حسنه (نیکی) یاد شده است؛ که هر یک، نشان از امتیاز و ویژگی خاصّ طبیعی و روحی دختران دارد. دنیای دختران، دنیای عجیبی است پر از تخیل، خلاقیت، ایدههای ناب. افکاری که میتوان با پرورش آنها همه جامعه را به سمت پیشرفت سوق داد. مادران و زنانی که آینده این کشور را خواهند ساخت امروز دختران جوانی هستند که بایستی به پیشرفت تفکرات آنان بها داده شود. همانگونه که در اسلام نقش زنان و دختران در اجتماع بسیار پر رنگ نشان داده شده است. پیامبراسلام (ص) فرموده است: بهترین فرزندان شما دختران هستند و علامت خوش قدمی زن آن است که اولین فرزندش دختر باشد، دختران بخشش خداوند هستند و خداوند دختران را هبه و بخشش نامیده است. بنابراین شکر خداوند را باید به جا آورد.
«راض بابا» | اثر طاهره کوه کن | انتشارات شهید کاظمی
راضیه ۱۱شهریور۱۳۷۱ در مرودشت شیراز به دنیا آمد و تا قبل از بهار شانزدهسالگیاش موقعیتهای چشمگیری را در زمینۀ ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد. دختری که تمام تلاشش را به کار میبندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثهای رخ میدهد و او را در رسیدن به خواستهاش کمک میکند؛ بر اثر انفجار بمب در حسینیۀ کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب، بعد از تحمل هجده روز درد و رنج ناشی از جراحت، به جمع شهیدان سرفراز و سربلندی پیوست که ره صدساله را یکشبه پیمودند.
گزیدۀ متن: یکدفعه در خود فرو رفت انگار میخواست حرفی را به زبان بیاورد. نگاه مختصری به من کرد و گفت: «مامان، من یه آرزویی دارم... دعا میکنین برآورده بشه؟ » التماس دعایش، هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود. خندان پرسیدم: «دختر من چه آرزویی داره؟ » از پنجرۀ آشپزخانه، بیرون را نگاه کرد. «مامان، دعا کنین بشم جراح قلب و خدا یه مطبی بهم بده که پنجرهش رو به کعبه باز بشه. »
«مادر آفتاب» | اثر مهر السادات معرکنژاد | انتشارات شهید کاظمی
روایتی داستانی از زندگی حضرت فاطمهزهرا(س) زندگی حضرت زهرا(س) این بانوی باعظمت اسلام که شهادت مظلومانه او سرآغاز دیگر مصائب تاریخ شیعه بوده و هست و تا همیشهی تاریخ در خاطره همگان باقی خواهد ماند، زوایای پیدا و پنهان دیگری دارد که پرداختن به آنها و به تصویر کشیدنشان در بیش از هزاران کتاب بگنجد؛ اما به آن کمتر پرداخته شده است. زندگی نورانی و پر برکتی که میتواند داستان و رمانهای زیادی از آن الگو بگیرد و به رشته تحریر درآید. این اثر جلد دوم از مجموعه ۱۴جلدی «چهارده خورشید و یک آفتاب» میباشد. روایتی مستند؛ که با قلمی نو و شیوا اما داستان گونه که از یکصد داستانک تشکیل شده و از ولادت تا شهادت را به تصویر میکشد.
گزیدۀ متن: از اهالی مدینه بود. در زد، وارد شد. سلامش کرد. از دلیل آمدنش پرسید. گفت: آمدهام از شما خیر و برکت بگیرم. فاطمه(سلام الله علیها) گفت: هرکس سه روز بر پدرم یا بر من سلام کند، خدا بهشت را بر او واجب میکند. پرسید: تاوقتی زنده هستید؟ فاطمه(سلام الله علیها) جواب داد: هم در حیات، هم در ممات.
«عاشقانهای برای ۱۶سالهها» | اثر سعیده سادات اکبری | انتشارات شهید کاظمی
داستان زندگی دختری نوجوان که در سن ۱۶سالگی آسمانی شد. شهیده راضیه کشاورز در ۱۱ شهریور ۱۳۷۱، همزمان با نوای ملکوتی اذان ظهر در مرودشت شیراز به دنیا آمد. والدینش به خاطر ارادتی که به خانم فاطمهزهرا (سلام الله علیها) داشتند نام راضیه را برایش برگزیدند. راضیه تا قبل از بهار ۱۶سالگیش موقعیتهای چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد. سرانجام در سن ۱۶ سالگی در فروردینماه سال ۱۳۸۷ بعد از آنکه از زیارت بارگاه امامرئوف(ع) به شهرش بازگشت، آرزویش برآورده شد و بر اثر انفجار بمب در حسینیه کانونفرهنگی رهپویانوصالشیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب، به شهادترسید.
گزیدۀ متن: امروز جمعه هست و آسمانش مثل همیشه دلگیر. خورشید کمکم غروب میکند و لکههای پراکنده و نارنجی رنگش را روی ابرها میاندازد. مریم اول صبح وقتی وارد آی. سی. یو شد، دعای ندبه را به یاد جمعههایی که دعا را در خانه یا در حرم شاهچراغ با هم میخواندند، آن را بالای سر راضیه زمزمه میکند. با یاد دلتنگیهای راضیه برای امام زمان(عج) و پابهپای دل خودش دعا را میخواند و اشک از چشمانش بیواسطه روی ورقهای کتاب چکه میکند؛ «أینالشّموسُ الطّالعه، کجا رفتند خورشیدهای تابان؛ أین أقمارالمُنیره، کجارفتند ماههای فروزان؛ أین انجم الزاهره؛ کجا رفتند ستارههای درخشان...». تداعی گریههای مخفیانهی راضیه، او را بیقرارتر میکند وقتی به این فراز از دعا میرسد که «مَتی ترانا و نریک و قَد نشرتَ لواءَ النّصر تُری، اَتَرانا نَحُفُّ بِکَ و أنتُ تَاُمُّ المَلَاَ، وقَد مَلاتَ الاَرضَ عدلاً؛ کی شود که تو ما را و ما تو را ببینیم (وبه دیدار مولای خود سرافراز باشیم) هنگامی که پرچم نصرت و پیروزی در عالم برافراشتهای، آیا خواهی دید که ما به گرد تو حلقهزده و تو با سپاه تمام روی زمین را پر از عدل و داد کرده باشی.
«پرنیان» | اثر محمد رضاخانی | انتشارات شهید کاظمی
کتابی با پاسخهای زیبا برای کسانی که حاضرند درباره حجاب بخوانند. این اثر پرتیراژترین کتاب در زمینه حجاب است و در محورهای متعددی همچون تاریخچه، قرآن و روایات، احکام، مدگرایی و غریزه، گفتار بزرگان، شبهات، جهانی شدن حجاب و قوانین پوشش در دانشگاههای مختلف دنیا بحث میکند و به تبیین فرهنگ حجاب و عفاف میپردازد.
گزیدۀ متن: وقتی حجاب را انتخاب کردم خیلی برای من سخت بود. اسماعیلم را ذبح کردم. در آمریکا وقتی اولین بار باحجاب شدم، همسرم از من دلیل کارم را پرسید. خیلی جدی به او گفتم: «این رابطه بین من و خداست، به شما هیچ ربطی ندارد، نه میخواهم مرا تحسین کنی، نه میخواهم به من بگویی دوست داری یا ندارد... اولین روزی که حجاب را انتخاب کردم دعا کردم که خدایا اگر یک روزی خواستی این حجاب دومرتبه از سر من برداشته شود، آن روز را آخرین روز عمر من قرار بده.
«داستانهای سپید» | اثر جمعی از نویسندگان | انتشارات شهید کاظمی
روایت انسانهای معاصر عصر ما و لحظات پرتلاطم زندگیشان که جز آرامش چیزی به لحظههای مخاطب نمیدهد. انسانی که در میانۀ زندگی امروز و دیروز ایستاده است؛ انسان ناگزیر از انتخاب. انتخاب میان هویتی که عمری با آن زیسته است و هویتی که دنیای امروز آنگونه میخواهد. داستانهای سپید روایت سرگشتگی و ناتوانی در تصمیم است! این کتاب پرداختهای درونی زنانی است که از دریچۀ نویسندگان در معرکههای کار، خانواده، همسر، پوشش و دوستان خود را به رنج میکاوند و در بزنگاه انتخاب به کمال مییابند.
گزیدۀ متن: همه آدمها لحظههایی توی زندگیشان هست که هیچوقت فراموش نخواهند کرد. لحظاتی که مثل خون در رگهای پیکرۀ انسانی جریان دارد و حیات را هدیه میدهد. نبودنشان، از زندگی، یک روزمرگی تلخ میسازد که امید در آن مرده است. امروز قرار است شیرینترین روز زندگیام باشد. شارگ زندگیم میبالد و من تا آخر عمر با نبضهای کوچک و پیدرپیاش جان میگیرم. به آیندهای مبهم قدم میگذارم. لبخند میزنم. لبریز از سرخوشی...
«سعی هشتم» | اثر سید محسن امامیان | انتشارات شهید کاظمی
داستان زندگی حضرت هاجر(ع) یکی از زنان بزرگ در تاریخ که بهعنوان الگویی برای زنان و مردان مؤمن، صبور و پرهیزکار شناخته میشود حضرتهاجر(سلاماللهعلیها) است. بانویی که بهعنوان همسر حضرتابراهیم(علیه السلام) و مادر حضرتاسماعیل(علیه السلام) شناخته میشود. این بانوی عظیمالشأن دارای ایمانی است که شناخت درجات و مراحل آن نیازمند انس عمیقی با سیره و سبکزندگی اوست تا بدانیم چگونه یک زن به همراه کودک خردسالش به تنهایی وارد سرزمین بیآب و گیاهی میشود، بدون اینکه در برابر امر و اراده خدایمتعال بهانهای بگیرد و عذری بیاورد. ایمانی که زمینه پرورش فرزندی شد که بهعنوان ذبیحالله شناخته میشود. تصور ما این است که رسیدن به درجات والای قدسی و تقرب به پروردگار هستی از ما انسانهای معمولی دور است؛ اما هستند افرادی که خواستند و توانستند. هاجر، آن بانویی که به ظاهر کنیزی مترود بود چنان خالصانه در راه توحید گام برداشت که قدمگاهش معبر انبیاء و اولیاء گشت. «سعی هشتم» داستان زندگی این بانوی بزرگوار است که در 8 فصل و هر فصل با عنوان «سعی» به نگارش درآمده است که زندگی حضرت هاجر(سلاماللهعلیها) از کودکی تا بعد از رحلت را به تصویر میکشد. مراحلی که در شکلگیری شخصیت این بانوی نمونه تأثیرگذار بودهاند.
گزیدۀ متن: آب را چون چشمهای جاری بر فراز تپهای میبینم که بارها بر آن شدم و هیچ نیافتم. دل سنگ شکافته و آبی پرخروش از آن جوشش یافته. همراه آب میوههای الوان بر زمین گسترده میشوند. بلبلان فرود میآیند و چهچه سر میدهند. از زمین خشک علف میروید و به چشم بر هم زدنی زمین سبز میشود و از آن گُل و ریحان میدمد. درخت تنومند شاخههایش را در هم میپیچاند و سایهاش را میگستراند و همزمان میوههایش میرسند. سیب و انار با هم، تین و زیتون، نارگیل و رطب و... دست میبرم تا هلویی آبدار بچینم و برای اسماعیل ببرم...
«دخترها باباییاند» | اثر بهزاد دانشگر | انتشارات شهید کاظمی
روایتی پراحساس از خانوادۀ شهید مدافع حرم، جواد محمدی محمدی از جوانان فعال فرهنگی و انقلابی در شهر درچه از توابع اصفهان بود. وی از همان دورۀ نوجوانی به فعالیتهای انقلابی پایگاههای بسیج جذب شد و بعدها به دلیل همین علاقمندیها وارد سپاه پاسداران شد. این کتاب شرحی است از روابط پُراحساس و پُرعاطفۀ جواد محمدی و خانوادهاش. از ارتباط جواد محمدی و مادرش، از ارتباط جواد محمدی و همسرش، شرحی است از جوانی که از همان دورۀ نوجوانی و جوانی نسبت به وقایع اطرافیانش بیتفاوت نبود و تلاش میکرد. در هر جمعی از اجتماعات خانوادگی قرار میگرفت، آنجا را پر از شور و هیجان میکرد. روایتی در قالب نو که هر راوی از منظری شخصی و تازه قهرمانش را روایت میکند. همۀ این روایتها بهگونهای در هم آمیخته شدهاند که ضمن تکمیل همدیگر استقلال خودشان را هم حفظ میکنند. درنهایت و با پایان یافتن کتاب، این قطعههای جورچین در کنار همدیگر تصویری کاملتر از شهید ارائه میدهند.
گزیده متن: دلم میخواهد بابا بهم غذا بدهد. بابا وقتی بود، برایم لقمه میگرفت. خودم بلدم بخورم، ولی بابا لقمه میگرفت. خب دوست داشتم. به قول بابا دخترها باباییاند. بابا هم دوست داشت. لقمههایش ماشین میشدند و میرفتند توی دهانم. انگار دهان من پارکینگ است. هواپیما میشدند، کشتی میشدند، سفینۀ آدمفضاییها میشدند. هرچه میشدند دوست داشتند بروند توی شکم من.
«چشم روشنی»| اثر کوثر شریف نصب | انتشارات شهید کاظمی
روایت داستان همسر شهید از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال. نثری روان و بیان صمیمی، بهطوری که مخاطب را در اندک زمانی به خود جذب میکند. این کتاب شامل نوزده فصل از کودکی همسر شهید، خواستگاری، مراسم عقد، آغاز جنگ در خرمشهر، شرح بیماری و مشکلات همسر، تولد فرزندان، ساخت مسجد در شهرک، خاطرات سفر به حج عمره تا شهادت سیدجواد است. هر فصل در صفحاتی کوتاه تنظیم شده و نویسنده شرح زیباییهای شیرین زندگی جانبازان را با تمام فراز و نشیبهایش با هنرمندی به تصویر کشیده است. در لابهلای این سطور شوخطبعی و اخلاق حسنۀ شهید سیدجواد نیز مخاطب را به وجد میآورد. در انتهای کتاب عکسهایی از سیدجواد و خانوادۀ ایشان گنجانده شده است.
گزیدۀ متن: تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزهمزه میکردیم، که سردردهای شبانۀ سیدجواد شروع شد. شبها شبیه آدمهای مسموم، سرش را بین دستانش میگرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش میپیچید و ناله میکرد. دلدرد و حالت تهوع هم داشت. یک شب آنقدر دردش شدید شد که فرصت نداد بروم پدرم را خبر کنم؛ بااینکه باهم یک کوچه بیشتر فاصله نداشتیم. مدام تکرار میکرد: «همین همسایه روبهرویی! همین همسایه روبهرویی!» ما تازه رفته بودیم توی آن کوچه، آنهم نصفهشب، اصلاً دلم نمیخواست زنگ همسایۀ روبهرویی را بزنم. داشتم دستدست میکردم که توی آن اوضاع چه کنم. لیوان آب را دادم دستش؛ «حالا یه دونه قرص بخور شاید خوب شی.» خیلی عصبانی سرم داد زد: «میگم بروووو.». چند بار دکمۀ زنگ را فشار دادم تا بالاخره در را باز کردند. «همسایۀ روبهرویی هستم. آقای ما خیلی حالش بده؛ میرسونیدش بیمارستان؟!» آن شب با آمپول مُسکن آرام گرفت. ولی توی همان هفته سه بار این درد سراغش آمد.
علاقهمندان جهت تهیه کتب میتوانند از طریق سایت رسمی انتشارات شهید کاظمی(nashreshahidkazemi.ir) و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را دریافت کنند.