یارو از بیکاری حوصلهاش سر رفته بود، به جای اینکه مطالعهای بکند و کار مفیدی انجام بدهد هر چند دقیقه یک بار پسِ کله خودش میزد و میپرسید؛ کیه در میزنه؟!
آلمان به سرقت ماسکهایش اعتراض کرده و غرب را وحشی نامیده است.
گدایی به در خانهای رفت و پول خواست. پسر صاحبخانه گفت؛ نداریم. لباس خواست. گفت؛ نداریم. یک قرص نان خواست و باز هم گفت؛ نداریم. گدا گفت؛ به پدرت بگو بیاید تا از او بخواهم.
اوس شعبون، که مسئولیت نگهداری از پلنگ باغ وحش ناصرالدین شاه را برعهده داشت، جیره روزانه پلنگ را خورده و حیوان از گرسنگی مرده بود.
عضو یکی از همین گروهکهای ضدانقلاب نوشته «بیخود نیست کیهان به ما میگه حیوونکیها»!
یارو به دکتر گفت؛ آقای دکتر مدتی است که هرکس مرا میبیند به من میگوید گاو! دکتر پرسید؛ از کی تا به حال؟ یارو گفت؛ از همان موقع که گوساله بودم!
چوپان دروغگو برای استخدام رفته بود ازش پرسیدند شغلت چیه؟ گفت؛ با کامپیوتر کار میکنم. پرسیدند؛ نرمافزار یا سختافزار؟ گفت پشمافزار!
ترامپ خودش پدر جَد همه عفونتهاست و اگر خبر صحت داشته باشد باید گفت کرونا، ترامپ گرفته و خطر مرگ این ویروس مادر مرده را تهدید میکند!
یارو میگفت اگر دیدی آدم خل و چلی سینهاش را سپر کرده و سرش رو بالا گرفته و زور میزند، نترس. داره زیپ شلوارشو میکشه بالا!
به یارو گفتند گیر عجب آدم احمقی افتادهایم؟ یارو در جواب گفت؛ خودت گیر عجب آدم احمقی افتادهای!
طالبان برای کسب قدرت همه شعارهایش را زیر پا گذاشت و با آمریکا از در سازش وارد شد و نتیجهاش را هم دید.
یارو رفته بود فال بگیرد، فالگیر گفت؛ فردا از منزل فلانی سرقت میشود. یارو گفت؛ این را که خودم میدانم! بگو ببینم دستگیر میشوم یا نه؟!
برایان هوک، معاون ترامپ و رئیس مرکز اقدام علیه ایران هم از شیوع ویروس کرونا در ایران، ابراز خشنودی کرده بود!
یارو زیر تیر چراغ برق دنبال کلیدش میگشت. پرسیدند؛ کلیدت را اینجا گم کردهای گفت؛ نه، توی کوچه بغلی گم شده! گفتند؛ پس چرا اینجا دنبالش میگردی؟ گفت؛ آخه اونجا تاریکه!
البته بیحساب نیست! میخواهند ویروس با شنیدن اینهمه سر و صدا بیرون بیاید و اعتراض کند که چه خبرتونه؟ مگه ویروس ندیدین؟... و همون موقع با دمپایی تو سرش بزنند و قال قضیه رو بکنند!
تریلی از روی یارو رد شده بود، بردنش بیمارستان. اقوامش سراسیمه رفتند ببینند چی شده، رئیس بیمارستان گفت نگران نباشید، انگشتش شکسته! گفتند پس چرا منتقلش کردید به سرد خونه؟! گفت آخه انگشتش توی دماغش بوده!
یارو به پلیس زنگ زد و گفت؛ قربان چند تا دزد وارد خانهام شده و در حال جمعکردن اسباب و اثاثیهام هستند.
گفتم: چه عرض کنم؟ از یارو پرسیدند در شهر شما آثار باستانی هم وجود دارد؟ جواب داد نه متاسفانهولی دارند میسازند!
گفت: خب، این کار را با چسباندن یک پوستر هم میتوانند انجام بدهند!
یارو در جمع رفقاش میگفت؛ اگه ببینم توی خیابون یه نفر یه خری رو گرفته و میزنه، و من برم جلو و از این کارش ممانعت کنم، به این کار چی میگن؟ رفقاش گفتند؛ به این میگن نوعدوستی!