به گزارش حلقه وصل، حرفزدن درباره بعضی موضوعات خیلی راحت است؛ اما وقتی درباره آنها فقط کمی «عمیقتر فکر کنیم»، سختی واقعیشان را درک میکنیم؛ «عملکردن» به آن حرفها که دیگر جای خود دارد! مسأله «شهادت» یکی از همین مسألههاست؛ پدیدهای که هرچه آسان میشود دربارهاش حرف زد، همانقدر سخت میشود بدان عمل کرد. این سختی وقتی بیشتر نمایان میشود که این اصل اساسیِ شهادت را درک کنیم: «کسی شهید از دنیا میرود که در دنیا شهیدانه زندگی کند».
صادق عدالتاکبری یکی از آنهایی بود که خیلی خوب شهادت را بلد بود و شهادت را بهدرستی مشق و خوب هم به آن عمل کرد؛ شهادتی که شاید خیلیها انتظارش را از صادق نداشتند، تا جاییکه وقتی حرفوحدیثهای شهادت او در تبریز پیچیده بود (قبل از خبر موثق شهادتش)، یکی از آشنایانش بهمزاح گفته بود: «اگر صادق هم بتونه شهید بشه، من شخصا فرهنگ جهاد و شهادت رو میبوسم و میذارم کنار». با تمام اینها، شهادت به ادعا نیست؛ به حرف هم نیست. شهادت فقط به عمل است و صادق و امثال صادق، بدون حرف، ادعا و شلوغکاری بلد بودند چگونه به آن برسند و رسیدند. خوشا به حالشان!
بهانه این یادداشت کوچک، حرفزدن درباره شخصیت و زندگی شهید صادق عدالتاکبری نیست؛ بلکه اگر چنین بود، باید خیلی بیشتر از اینها میگفتم و مینوشتم.
بهانه این یادداشت، چاپ پانزدهمین و جدیدترین جلد از مجموعه کتابهای شهدای مدافعحرم است که شرحی بر زندگی شهید صادق عدالتاکبری است و بههمت انتشارات روایت فتح منتشر شده. یکی از دلایلی که شاید شما را به خرید و مطالعه این کتاب ترغیب کند، این است که بگویم در این کتاب شما با یک «ژن خوب» طرف هستید؛ آقازادهای با تمام ویژگیهای آقازادگی. ژن خوبی که البته پدرش نتوانست داغ فقدان جگرگوشهاش را تحمل کند و دو سال پس از شهادت صادق، دارفانی را وداع گفت و زودتر به فرزند شهیدش پیوست؛ آقازادهای که شرایط مساعدی برای خیلی کارها داشت؛ اما بهیکباره از سوریه سر درمیآورد؛ آقازادهای که با اینکه در آخرین سال دفاعمقدس بهدنیا میآید، در همین سن کوتاه خود، جانباز هم میشود. البته، صادق جانباز سوریه نیست. سالها قبل از قوع جنگ سوریه و داعش، در همین خیابانهای تبریز جانباز میشود؛ جانبازی که جانبازبودنش و کارت جانبازیاش را به چشم عالم و آدم فرونکرد و حتی خیلی از نزدیکانش هم بعد از شهادتش از جانبازی او خبردار شدند.
صادق ورزشکار بود؛ رزمی کار بود؛ در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل میکرد و در زمان شهادتش، حدود چهار سال بود که ازدواج کرده بود؛ آقازادهای که همهچیز را برای زندگی پر از آرامش و آسایش داشت. بااینحال، چه میشود که صادق ما بهیکباره از حلب سوریه و در عمق خاک داعش پیدایش میشود؟ اگر شما هم مشتاق هستید که داستان زندگی این شهید با این خصوصیات و شرایطی که عرض کردم را از زبان مادر شهید بخوانید، کتاب «آخر شهید میشوی» بههمت آقای حسین شرفخانلو را از دست ندهید که خودِ نویسنده نیز فرزند شهید است.
*صبح نو