کشتی در خرمشهر لنگر انداخته بود و مسافران در حالِ پیاده شدن بودند. ویلسون به بدرقۀ مستر جونز آمده بود. در کنار بندر هم ثامِر و مسعد در انتظار سیدمحمد بودند. ویلسون در حالی که با جونز حرف میزد آنها را زیر نظر داشت. سیدمحمد را که دید به جونز گفت: «بیا تا با یک آدم جالب آشنا شوی!» و به سمت سید رفت: «سلام بر سیدمحمد!» سید ایستاد! ثامر مراقب بود که ویلسون بیش از حد به او نزدیک نشود. سید جواب داد: «علیکم مستر ویلسون!» ویلسون، جونز را معرفی کرد: «با مستر جونز، نمایندۀ رسمیِ مستر دارسی آشنا شوید!» سید به ویلسون گفت: « تا الان خیال میکردم شما نمایندۀ تامالاختیارِ بریتانیا هستید!» ویلسون گفت: «من نمایندۀ نظامیِ بریتانیایِ کبیر هستم!»
سید از جونز پرسید: «و شما حتما نمایندۀ سیاسی؟!» ویلسون گفت: «ایشان فارسی بلد نیستند!» سید نیشخند زد: «از عجایب است؛ بالاخره یک انگلیسی دیدم که فارسی نمیداند!» ویلسون برای جونز ترجمه کرد. جونز خندید و گفت: «به ایشان بگو من عاشق زبان فارسی هستم. فارسی شکر است. به محض بازگشت به لندن زبان شما را یاد خواهم گرفت.» ویلسون برای سیدمحمد ترجمه کرد. سید گفت: «به ایشان بفرمایید نیازی نیست! همین تعداد از شما که فارسی بلدند برای همۀ ایران بلکه همۀ بلاد اسلام کفایت میکند!» ویلسون جا خورد! جونز متوجه فضایِ سنگینِ جمع شد و منتظر واکنش ویلسون ماند. ویلسون مکثی کرد و گفت: «کاش میدانستم چطور میتوانم دل شما را به دست بیاورم. اهمیت دوستی با شما برای من به اندازۀ اهمیت اکتشاف نفت در ایران است!»
***
رئیسعلی هنوز هم مهجور است
درست یکصد سال قبل و در سال 1294 شمسی که رئیسعلی در بوشهر و تنگستان با متجاوزین و نیروهای نظامیشان پنجه در پنجه انداخته بود، شاید تصورش را هم نمیکرد روزی برسد که اسمش برود لایِ تقویم رسمیِ مملکت و یک روز را به نام او ثبت کنند. رئیسعلی آن روزها بیشتر از آنکه به فکر نام و تقویمِ رسمی باشد به ِفکر تنگستان و بوشهر و خاک جنوب بود. همۀ اینهاداشت زیر پایِ انگلیسیها به توبره کشیده میشد. رئیسعلی رفت اما نامش در تاریخ ماند. 12 شهریور هر سال به یاد او میافتیم و نامی که برای روز شهادتش انتخاب کردهاند: «روزِ ملّیِ مبارزه با استعمار انگلیس!» مفهوم و مناسبتی که به غیر از تاریخ، هنوز غریب است در سایر حوزههای فرهنگ و هنر این دیار. قضیهای مهجور مانده مثل خیلی از قضایایِ دیگری که لابلای برگهای تاریخِ معاصر میخورند و مردمِ این دیار خالقش بودهاند. سطرهای ابتدای این متن بخشهایی بود از یکی از معدود آثارِ ادبیِ مکتوبی که در این فضا نوشته شده.
بو کشیدنِ خاک خوزستان برای نفت
«دشتهایِ سوزانِ» صادقِ کرمیار، دستِ مخاطب را میگیرد و او را نه در قابِ تاریخ بلکه در لعابِ رمان و اثرِ ادبی به خوزستانِ دورانِ مظفرالدین شاه قاجار و شیخ خزعل و برادرش مزعل. بعدش هم جنگ جهانی اول و آبهای گلآلودی که به جویِ مردم این دیار رفته و انگلیسیهایی که پیِ ماهیِ خود بودند. افتاده بودند به جانِ خاکِ خوزستان و به شخم کشیدنش برای اکتشاف نفت. از یک سو با شیخ خزعل دل و قلوه میدادند و از سویِ دیگر پیِ راندنِ خرِ مرادشانِ بودند. دستگاههایِ حفاریشان مثل کِرمِ خاکی افتاده بودند به جانِ هویزه و خرمشهر و مسجد سلیمان و «دشتهایِ سوزانِ» خوزستان. روی همین حساب میتوان «دشتهای سوزان» را نوعی ادایِ دِینِ کرمیار دانست به بخشی از تاریخِ پر درد مردمِ این دیار و رنجی که از دشنۀ استعمار بر گُردهشان نشسته.
رمان از اواخرِ دورانِ سلطنت ناصرالدین شاه شروع میشود و درگذشت شیخ جابر، بزرگ و شیخالمشایخِ عربستانِ عجم(خوزستان). از جابر سه پسر بر جای میماند؛ محمد و خزعل و مزعل. بر حسب سنتِ جاری میانِ طوایفِ آن زمان باید محمد بر جایگاه پدر تکیه بزند که به دلایلی این امر اتفاق نمیافتد و مزعل پس از چندی ردایِ شیخ المشایخیِ خوزستان را بر تن میکند. خط اصلی داستان تقریبا از همین نقطه آغاز میشود. جایی که خزعل با همراهی و همکاریِ انگلیسیهایی که وجب به وجب خاک خوزستان را برای نفت بو میکشند، میشود شیخالمشایخِ خوزستان. اختلاف بین دو برادر از یک سو و روابط خزعل با انگلیسیها و موشهایی که بریتانیاییهای برای منافع خود میدوانند از سوی دیگر و عدم همراهیِ برخی از طوایفِ خوزستان از سویِ سوم، اضلاع مثلثی را میسازند که داستانِ دشتهای سوزان در آن پیش میرود.
سَرَک کشیدن به خاطراتِ وزیرمختارِ انگلیس
رمان دارای ریتم و سرعت خوبی است. چندان هم درگیرِ قید و بندهای فرایندهای ذهنی میان شخصیتها نیست و قصۀ خود را پیش میبرد. نویسنده با شناخت خوبی که از فرهنگ و مردم خوزستان کسب کرده، به جای آنکه به مطولپردازیهای رایج و بازی با کلمات بپردازد یا بخواهد تسلط خود را بر تکنیک به رخِ مخاطب بکشد، آرام آرام داستان خود را پیش میبرد و شخصیتها را به خطِ اصلیِ رمان، وارد یا از آن خارج میکند. کتاب هرچند یک اثر ادبی است و با روایتِ خشک و غیرهنرمندانۀ تاریخی فاصله دارد با این حال نویسنده، رخشِ گریزپایِ تخیّلش را هم بی امان رها نکرده تا به هر کجا که میخواهد سرک بکشد. کرمیار تلاش زیادی داشته تا ضمن پایبند بودن به قصهگویی و رماننویسی، زیرچشمی استنادات تاریخی را هم در نظر داشته باشد تا روایت داستانی و ادبیِ او از حقیقت فاصله نگیرد.
خودش در این زمینه میگوید: «دربارۀ كشف نفت و ماجراهاي خوزستان، سندِ تاريخي به اندازۀ كافي وجود دارد. دربارۀ قصهاي كه در دشتهاي سوزان روايت میكنم سندهاي تاريخي زيادي وجود دارد. هم كتابِ خاطرههایِ افراد مختلف و هم كارهاي تاريخي مورخها را داريم. البته دربارۀ اين موضوع خاص، كتاب خاطرههاي وزير مختار انگليس هم اطلاعات خوبی دارد. بين چيزهايي كه براي اين كار به آن دسترسي داشتم، از تاريخ ۵۰۰ ساله خوزستان شروع كردم. خاطرههاي سرپرسي لورين را خواندم كه آن زمان وزير مختار انگلستان در ايران بود. البته كتاب سفرنامه مادام ديالوفوآ هم منبع خوبي بود.»
رمانِ بچۀ محلۀ امامزاده حسن را بخوانیم تا یادمان نرود
در این روزها که از یک سو، سالروزِ یکصد سالگیِ شهادت رئیسعلی دلواری در نبرد با متجاوزان انگلیسی را پیش رو داریم و از دیگر سو، ساختمانِ آجر بهمنیِ چهارراه استانبولِ تهران تبدیل به محلۀ برو و بیایِ مقامات انگلیسی شده، شاید بد نباشد مرور دوبارۀ کتابِ «دشتهایِ سوزانِ» که پسربچۀ محلۀ امامزاده حسنِ تهران نوشته که در دهۀ چهل تشتکبازی میکرده. شاید بد نباشد مرور دوبارۀ دردهایی که از یک قرن قبل به این طرف از قِبَل استعمار شرق و غرب به گُردهمان نشسته. «دشتهای سوزانِ» صادق کرمیار که چاپ اولش، چهار سال قبل در 362 صفحه و قیمت 8500 تومان به همت نشرِ نیستان راهی بازارِ کتاب شده، میتواند راویِ بخشی از داغهایی باشد که از درفش استعمار به جانِ مردمِ این دیار نشسته است.