به گزارش حلقه وصل، احمد بابایی از شاعران برجسته آئینی کشورمان شعری از زبان جاماندگان پیاده روی اربعین سروده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
آه ای لاله زار شش گوشه
داغ خون خداست در دل ما
چون رقیه، شبیه ام بنین،
حسرت کربلاست در دل ما
اربعین شد دوباره جا ماندم
کار و بارم به دست آه افتاد
سمت کرب و بلا، به اذن جنون،
دل تنگم پیاده راه افتاده
سر خود، گرم می کنم چندیست
گاه با روضه... ، گاه با حافظ
هرکه را دیدم از رفیقان گفت
کربلا می روم... خداحافظ!
نجف، آغاز بی قراری ها
وعده ی خاک و آسمانی هاست
کربلا... اربعین... به «عصر» قسم
موکب آخرالزمانی هاست
خستگی با هزار منت و لطف
می کِشد ناز میهمان تو را
هم عمودی، امید نزدیکی ست
تاول پای زائران تو را
آهِ در راه مانده می جویند
سفره داران جاده... با خواهش
سرمه ی چشم خیس می سازند
خاک پای پیاده... با خواهش
وطن ماست کربلا... یعنی
اهل یک خانواده ایم همه
ما کجا و سه ساله ی تو کجا؟
پای روضه، پیاده ایم همه
اربعین حسین نزدیک است
از نجف تا به کربلا غوغاست
دست من نیست گر دلم خون است
ای بمیرم... حسن، تک و تنهاست
بغض از اشک، ناشکیب تر است
یثرب از کربلا غریب تر است
جعده از ابن اشعث و خولی
زهر از نیزه، نانجیب تر است
«نیست روزی شبیه روز حسین»
روزی ما ز سفره ی حسن است
معنی «الرفیق، ثم طریق»
با «حسن» ، «اهل کربلا شدن» است
آه... نِعم الرفیق! دلگیرم
در سکوت بقیعت آه بکش
کربلا سفره ی کرامت توست
دل ما را به قتلگاه بکش
عزت اهل آسمان از توست
خاک پای تو و ذلیل توایم
سبط اکبر! شکسته بال توایم
پسر فاطمه! دخیل توایم
به تهیدستی ام نگاه مکن
جگری پر شراره آوردم
پسر فاطمه! در این کوچه
روضه ی گوشواره آوردم
پسر فاطمه! حلالم کن!
از تو ... نه! از ثواب می گذرم!
نیست راضی دلم، ملول شوی،
زود، از این التهاب می گذرم...
چه بگویم به جمع دل نازک...!؟
که نگویند روضه ی فاش است!
چه کنم!؟ بعد چند قرن، هنوز،
بر رُخم ردّ دست اوباش است
دود، در صحن خانه ات پیچید
نفس آیه ی عذاب گرفت
آیه آیه به زیر پا افتاد
میخ، شیرازه از کتاب گرفت
اربعین حسین نزدیک است
از نجف تا به کربلا غوغاست
دست من نیست گر دلم خون است
ای بمیرم... حسن، تک و تنهاست
دست من نیست، شعر من روضه ست
چون حبابی به آب می افتم
تا که نامی ز جعده می آید
من به یاد رباب می افتم
پسر ارشد علی! تو بگو!
عطش و قحط ابر، یعنی چه؟
در سکوت بقیع، ضجه بزن
تو بگو «قتل صبر» یعنی چه؟
داغ این روضه، بوی خون دارد
داغ این کوچه، بذر عاشوراست
دست عبداللهش به دست گرفت
گفت: این طفل، نذر عاشوراست...
بین دو رود، تشنه بود حسین
آسمان نیز شعله ور شده بود
بی ابالفضل مانده بود حرم
دور و بر، پر ز بدنظر شده بود
تا که شه بانگ عاشقی سر داد
پسر کوچک حسن، سر داد
محفل راز گشته در گودال
غارت آغاز گشته در گودال
پا برهنه به راه افتاده
دید یوسف به چاه افتاده
حسن است این به عرصه، یا حیدر!؟
خصم در اشتباه افتاده
مجتبی نعره می زند انگار
لرزه، پای سپاه افتاده
بی تبر، آمده ست رب خلیل،
از سر بت، کلاه افتاده
فاش شد در طواف عبدالله
قبله در قتلگاه افتاده...
قبله در قتلگاه... واویلا
عمه شد بی پناه... واویلا
چشم عباس دور، غوغا شد
سر ذبح امام، دعوا شد...