سرویس حاشیه نگاری _ حسن قنبری: گاهی اوقات دوست داریم قصه ای به سرانجام برسد اما ناگهان قصه دچار سندروم پایان های باز می شود و ناامید ناچاریم که در پایان سینما را ترک کنیم، این اتفاق بارها و بارها رخ داده است و مخاطب سینمای ایران را آب دیده این دست فجایع سینمای مقلد کرده است ، اما نمی دانم چرا برای اولین بار در سینما مشتاق پایانی باز برای یک فیلم بودم؛ داستانک های فیلم همگی پتانسیل این روند و سبک را دارا بودند اما انگار سازنده اثر از آن دست آدم هایی بوده که پیش تر خودش از مخالفین سر سخت پایان های باز بوده ولی ناخودآگاه دچار نانفیکشن و وقایع سازی روزمره شده است و در تضاد داشته های شخصی و دریافتی اش هت تریک را خلق کرده است که در تنه اصلی فیلمنامه کاملا بلاتکلیف و حیران بین کلاسیک و مدرن شدن قصه باقی می ماند.
سومین ساخته رامتین لوافی در همان ابتدای فیلمنامه و نقاط اتصال داستانک هایش دچار ضعف می شود و با شروع سکانس نخستینش بیشتر به کنسرت پاپ شبیه است تا نمایی آغازین و شخصیت پردازی هر چهار کاراکتر اصلی اش که همگی نیز در مهمانی حضور دارند و گویی قرار بر این نیست تا تیپ و طبقه شخصیتی کاراکترها را بدانیم ، موسیقی با صدای بلند در یک مهمانی پخش می شود و پی در پی دوربین از کاراکتر کیوان به لیدا و از لیدا به رها و فرزاد آن هم بدون اعلام هویتی چندان جابجا می شود و مخاطب را دچار کدهای غلطی از سبک زندگی کاراکترهایش که در ادامه معرفی می شوند می کند تا به سکانس بعدی و تصادف برسیم ، تصادف مسئله نخست فیلم یا گل اول هت تریک است ، تصادف در فیلمنامه یک اتفاق و سکانس کاملا تکراری است که در نمونه ای سطحی و مشابه پیش ترها در رُز زرد داریوش فرهنگ ساخته و پرداخته شده بود و حتی از نظر تعلیق و بسط قصه هت تریک به بحران های این فیلم تجاری هم نمی رسد چه برسد به نمونه های مطرح تر داستان های دروغ ، تصادف ، فرار و وقایع و بحران های یک شبه یا کوتاه مدتِ زمانی که اصغر فرهادی را می توان نفر اول ساخت این قبیل آثار دانست.
در طی روند پیش رفت زمانی فیلم و فیلمنامه چند داستانک و به نوعی بحران ها یا گل های بعدی نیز به وقوع می پیوندند که همگی برای روند فیلم جذاب و ترغیب کننده هستند و اسرار جذابی را از درون فیلمنامه آشکار می کنند اما به گونه غریب ماجرای تصادف و بحران اولیه را کاملا از فیلمنامه و قصه پاک می کنند و آن را به ساده لوحی در قصه گویی مبدل و بستر اصلی تعلیق و هیجان فیلم را حذف می کنند به گونه ای که مخاطب در یک دوم پایانی فیلم تصادف را هم از نظر گذشت زمان و نپرداختن و هم از نظر تنش آفرینی اش فراموش کرده یا اصلا اهمیتی برای استرس ، تعلیق و خطرش قائل نیست ، حال نکته جالب توجه این جاست که اتفاقات پسین نیز دومینو وار رخ می دهند و اتفاق پیشین (داستانک ها و اسرار بعدی) را به ترتیب محو و به دست فراموشی می سپارند.
اکنون بلاتکلیف قصه اصلی هستیم که کدامیک را داستان اصلی بدانیم و باقی را به عنوان پیرنگ هایش برگزینیم ، بلاتکلیفی ای که کاراکترها را به جز بازی درخشان امیر جدیدی در حد تیپ های معرف و ساده لوح نگاه می دارد و حتی نبود لیدا با بازی پریناز ایزدیار و حذفش از یک سوم پایانی فیلم هیچ خللی در مسیر فیلم و گفتگوهای کاراکترهایش ایجاد نمی کند. امیر جدیدی حقیقتا یکی از درخشان ترین نقش آفرینی های خود را در این مدت و با بازی در نقش فرزاد داشته است ، کاراکتری که قرار است شخصیتی متزلزل ، ضعیف و دروغ گو را به تصویر بکشد و این پرسوناژ را با افزودن چاشنی های طنز و ساده لوحی های کافی در کلام و فعالیت چهره اش همزمان با پرداخت های فیلمنامه ای به بلوغ می رساند و در سکانس پایانی حضورش مقابل تلویزیون و برنده شدنش در شرطبندی این لذت تماشا را برای مخاطب دوچندان می کند و مخاطب را مدام امیدوار به خوشبختی و پیروزی این فرد ساده لوح نگاه می دارد.
هتتریک در بسط میانی خود دچار نقصی شدید می شود و با افزوده شدن قصه ها و اسرار به نوعی از مسیری که ذهنیت فیلمنامه نویس و کارگردان است منحرف می شود و در پایان گویی همه بحران ها ، دروغ گفتن ها و یا ناگفته ها را (مخصوصا مابین رها و کیوان) فراموش می کند و دست به ساخت پایانی خوش می زند؛ اما داستان را برای لیدا (پری ناز ایزدیار) نیز تمام نمی کند و حتی با نپرداختن مناسب از نظر شخصیت پردازی ، زمان بازی و تعداد گفتگوهای تشکیک آفرین درخصوص دکتر (همایون ارشادی) و ظنین شدن فرزاد به رابطه این دو مخاطبی را که داستان لیدا را پیگیری می کند مایوس از گمان ها و قصه پردازی های خودش نگاه می دارد.
هت تریک اما در بخش اصلی نگاه یا سبک کاری کارگردان موفق است ، کارگردان قصد دارد تا با متمرکز کردن افرادش در یک ناحیه و برملا شدن تدریجی اسرار ناگفته افراد نوعی دادگاه و نمایشی از قضاوت را به تصویر بکشد و در همین راستا دیالوگ ها را از نظر نوع کلمات ، بیان افراد و میزان تنش ها در ارامش و خشم و... به خوبی طراحی می کند و این اتفاق خبر از یک چینش صحیح عوامل بازی و صحنه اش می دهد و در همین روند داستانک ها یا اسرار را پی در پی فاش و ابراز می کند که با اجرای خوبی از طرف بازیگرانش نیز مواجه می شود اما متاسفانه چنانکه پیشتر گفته شد هیچ یک از کاراکترها جز فرزاد در فیلمنامه لایه های درونی تر و عمیقی از خود بروز نمی دهند و از همان ابتدا تک بُعدی عمل می کنند.
در پایان هت تریک در داستان گویی خود برخلاف ایده های خوبی که دارد به خلق بحرانی اساسی در هیچ یک از پیرنگ های خود نزدیک هم نمی شود. هت تریک همچون آثاری که سازنده اش به آن ها و تاثیر پذیری از این سبک خاص پرداخته بدون موسیقی روایت می شود و نبود این اتفاق تاثیر چندانی بر اثر ندارد و همزمان با استفاده از دوربین ایستای بدون تحرک خود در نورپردازی ویژه از خانه رها (ماهور الوند) قاب و تصویری کلاسیک و مناسب را ارائه می کند.